کد مطلب:71328 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:727

خطبه 002-پس از بازگشت از صفین











[صفحه 553]

و من خطبه له- علیه الصلوه والسلام-: بعد انصرافه من صفین- (احمده استتماما لنعمته، و استسلاما لعزته، و استعصاما من معصیته.) سپاس و ستایش می كنم او را از برای طلب تمامی و مزید نعمت او، و انقیاد كردن عزت او، و از برای طلب عصمت از ورطات معصیت او. (و استعینه فاقه الی كفایته،) و طلب اعانت می كنم از جهت احتیاج به كفایت كردن و منع از دواعی مهلكه. (فانه لا یضل من هداه، و لا یئل من عاداه، و لا یفتقر من كفاه،) پس بدرستی كه گمراه نمی شود آن كس كه هدایت كرده است خدای تعالی او را، و نجات نمی یابد آن كس كه دشمن دارد حق تعالی او را، و محتاج نشود آن كس كه كفایت كند حق- جل و علا- حاجت او را. قوله: (فانه) تعلیل لاستعانته علی تحصیل الكفایه بكونها مانعه من دواعی طرفی التفریط و الافراط، فیستقیم العبد بها علی سواء الصراط، و ذلك هدی الله الذی لا ضلال معه، و بكونها مانعه من الافتقار الی غیره تعالی، و من معاداته المستلزمه لعدم النجاه من عقابه. (فانه ارجح ما وزن، و افضل ما خزن.) پس بدرستی كه حمد او افزونتر است از هر موزون، و فاضلتر است از هر مخزون. قوله: (فانه)، قیل: الضمیر راجع الی ما دل علیه قوله: (احمده)، علی طریقه قول

هم: (من كذب كان شرا له)، و یحتمل ان یعود الی الله. و لفظ الخزن و الوزن مستعاران لعرفانه، و المعقول منه الراجح فی میزان العقل علی كل معلوم، و المخزون فی اسرار النفوس القدسیه. (و اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریك له،) و گواهی می دهم كه نیست خدایی سزای پرستش الا خدای تنها، بی شریكی مر او را. (شهاده ممتحنا اخلاصها، معتقدا مصاصها،) گواهی آزموده شده اخلاص او، اعتقاد كرده شده خالص او از شبهه و شرك. (نتمسك بها ابدا ما ابقانا، و ندخرها لاهاویل ما یلقانا،) دست می زنیم به آن شهادت دائما مادام كه باقی باشیم، و ذخیره می سازیم آن را از برای خوفها و ترسهای آنچه ملاقی ما شود در حیات و در ممات. (فانها عزیمه الایمان، و فاتحه الاحسان،) پس بدرستی كه آن قوت ایمان است، و گشاینده باب احسان، ای هی مبداء كل عمل صالح. (و مرضاه الرحمن، و مدحره الشیطان.) و محل خشنودی خدای بخشاینده، و محل طرد و رانده شدن شیطان است.

[صفحه 554]

(و اشهد ان محمدا و رسوله، ارسله بالدین المشهور،)- یعنی المله الواضحه- و گواهی می دهم كه محمد بنده او و فرستاده اوست، ارسال فرمود او را- صلی الله علیه و آله و سلم- به دین واضح روشن. شهره الشی ء وضوحه و بروزه من الخفاء، یقال: (شهرت السیف) اذا ابرزته من غمده الذی اخفاه، و كذا الدین ابرز بعون الله عن ممكن الخفاء. قال الله تعالی: (لیظهره علی الدین كله) و كان خافیا. قال- صلی الله علیه و آله و سلم-: (بدا الاسلام غریبا). (و العلم الماثور،) و علم بر اثر او رفته اهل هدایت. و هو العلم البین اثره الذی یبقی بركنه فیروی و یكتب. یقال: (اثرت عنه الشی ء) ای رویته و كتبت. و كل ما كان له اثر حمید یروی و یثبت فهو ماثور. و یجوز ان یراد بالعلم الماثور المسنون الذی تتضح فیه سنن المرسلین و خطواتهم، و الاثار الخطوات، قال الله تعالی: (و نكتب ما قدموا و آثارهم)، و قال: (فارتدا علی آثارهما) ای خطاهما. (و الكتاب المسطور،) و كتاب محفوظ السطر. حفظ النسق و الترتیب فی الكتابه، فمعناه: المحفوظ مراتب معاینه و نسق الفاظه. (و النور الساطع، و الضیاء اللامع،) و نور طالع شده، و ضیاء درخشنده. الضیاء اخص من النور، كل ضیاء نور و لیس كل ن

ور ضیاء، و اكثر ما یستعمل الضیاء فی شی ء ظاهر الوضائه بارز النور، و النور یستعمل فی شی ء له نور كامن وضوء خفی، و قد یستعمل ایضا فی اشیاء منیره الظاهر و الباطن. قال الله- عز و جل-: (جعل الشمس ضیاء و القمر نورا) لظهور نور الشمس و تكون النور فی القمر، و ان جرم القمر فی قولهم مظلم و النور فیه مستعار من الشمس، و وصف النور بكونه ساطعا و الضیاء بكونه لامعا، لانه اراد بالنور الدین، و الضیاء العلم. و الدین ساطع لطول مده بقائه، و العلم لامع لرفعته لیتوصل به الی معرفته الشی ء بحقیقته. فذاك من السطع و هو طول العنق، و السطاع و هو العمود الممتد، و من سطح الغبار اذا طال و امتد. (و الامر الصادع،) و امر شكافنده و حكم فاصل بین الحق و الباطل. و ذلك انه- صلی الله علیه و آله و سلم- صدع بامر الله بیضه الشرك، و شق عصا المشركین، و قطع ما اتصل من كفرهم، و دام من عقائدهم الباطل یقال: (صدع بالحق) اذا جهر به و اوضحه، تشبیها بالصدیع الذی یعبر به عن الصبح، قال الله تعالی: (فاصدع بما تومر) ای اجهر به. ثم اشار الی وجوه مقاصد البعثه بقوله- علیه السلام-: (ازاحه للشبهات، احتجاجا بالبینات، و تحذیرا بالایات، و تخویفا بالمثلات،) از برای رفع كردن

شبهه های در دین، و حجت آوردن به معجزات واضحه، و حذر نمودن به آیات منذره، و ترسانیدن به عقوبتهای امم سالفه. (و الناس فی فتن انجذم فیها حبل الدین، و تزعزعت سواری الیقین،) و مردم در فتنه ها بودند كه منقطع شده بود در آن دست زدن به حبل دین، و مضطرب شده بود ستونهای یقین. لعدم استقامته بهم و تخاذلهم عنه، او لاهل الدین الذین بهم یقوم، و تزعزعها لمتوتهم او لخمولهم خوفا من الظالمین. (فاختلف النجر، و تشتت الامر،) پس مختلف شد اصل فطرت مردم، و متفرق شد امر دین. اشاره الی تفرق الاهواء و تبدد الاراء فی دین الله المتحد الذی لا اختلاف فیه. و النجر الاصل، و اراد به ما كان یجمع الناس من الدین الذی تفرقوا عنه، ای اصل الفطره التی فطر الناس علیها، و هی خلق الله الخلق ممكنین من الایمان، فصاروا بسوء اختیارهم كافرین. و هو معنی قوله- صلی الله علیه و آله-: (كل مولود یولد علی الفطره فابواه یهودانه). (فالهدی خامل، و العمی شامل.) پس هدایت، اسم او از میانه گم شد، و كوری ضلالت شایع و شامل مردم شد. خمول الهدی سقوط انوار الدین بینهم و عدم استضاءتهم بها. فهم مشمولون بالعمی عنه، و غطت اعینهم ظلمات الشبهات علیه. (و ضاق المخرج،) و تنگ شد راه بیر

ون شدن از ظلمات شبهات. (و عمی المصدر،) و كور شد جای بازگشتن به دین. ای عموا عن المصدر، و اسنده الی المفعول مجازا. (عصی الرحمن، و نصر الشیطان، و خذل الایمان،) نافرمانی كردند خدای بخشاینده را، و یاری دادند دیو فریبنده را، و فرو گذاشتند جانب ایمان را. نصره الشیطان اتباع رایه، و بذلك یكون عصیان الله و خذلان الایمان به. (فانهارت دعائمه، و تنكرت معالمه،) پس بیفتاد ستونهای ایمان، و ناپیدا شد علامتهاو نشانه های آن، تنكرها انمحاوها من القلوب. (و درست سبله، و عفت شركه.) و مندرس شد راههای آن، و ناپیدا شد جاده های او. الشرك جمع شركه بفتح الشین و الراء- و هی معظم الطریق، و اراد بها ادله الدین، و اراد بعفائها عدم الاثر بها لعدم سالكها. (اطاعوا الشیطان فسلكوا مسالكه، و وردوا مناهله،) فرمان بردند شیطان را، پس سلوك كردند در راههای او، و فرو آمدند در آبشخورهای او از ملاهی. (بهم سارت اعلامه، و قام لواوه،) به ایشان سیر كرده است علمهای شیطان، و به ایشان قائم شده لوای او. (فی فتن داستهم باخفافها، و وطئتهم باظلافها،) در فتنه ای چند كه كوفت ایشان را به پایهای خویش، و در زیر پای آورد ایشان را به سمهای شكافته خویش. (و قامت علی سنابكها

،) و ایستاد بر كناره های سم خود. هذه من غرائب الكلمات و عجائبها، فانظر الی حسن التدرج فی مراتب قوه الفتن، فبدوها ضعیف. فاستعار لفظ الاخفاف للینها، ثم ازدادت شده فشبهت بالاظلاف، لان الظلف اصلب من الخف، ثم اذا اشتدت و بلغت نهایه القوه و الصلابه استعار لها لفظه السنابك، لانها اصلب آله لمشی الحیوان. ثم بین حیاه الناس فی مراتب قوه الفتن بقوله- علیه السلام-: (فهم فیها تائهون حائرون جاهلون مفتونون،) پس ایشان در آن فتن مبتلایان متحیران جاهلان به فتنه افتادگان اند. (فی خیر دار- ای مكه- و شر جیران.) ای صنادید قریش- در بهترین خانه و بدترین همسایه ها. قیل: اراد بخیر دار الشام، لانها الارض المقدسه، و (شر جیران) یعنی القاسطین. (نومهم سهود، و كحلهم دموع، بارض عالمها ملجم، و جاهلها مكرم.) خواب ایشان بیداری است و كحل ایشان گریه هاست، در زمینی كه عالم خوار و بی مقدار است و جاهل گرامی و بزرگوار.

[صفحه 558]

و منها، و یعنی به آل النبی- صلی الله علیه و آله و سلم-: و از این خطبه است، و می خواهد به آن آل نبی- صلی الله علیه و آله و سلم: (هم موضع سره، و لجا امره،) ایشانند محل سر ولایت او، و ایشانند ملجا امر نبوت او به امداد كردن و نصرت او. (و عیبه علمه،) و ایشانند وعای علم او، به اعتبار حفظ ایشان اسرار و علوم او. العیبه ما یعبی الرجل متاعه فیه حین یستره عن الغیر و یخفیه. و (موئل حكمه،) و ایشانند مرجع حكمت او، یعنی اذا حكمته ضلت عنها الخلق فمنهم تطلب. (و كهوف كتبه و جبال دینه،) و ایشانند غارهای كتب او، و كوههای راسخ دین او. استعار لفظ الكهوف و الجبال باعتبار عصمه الدین بهم من الاضمحلال. (بهم اقام انحناء ظهره،) به ایشان اقامه كرد خدای تعالی انحنا و دو تا شدن پشت او، كنایه است از اعانت و نصرت كردن ایشان در اول امر و ضعف اسلام. (و اذهب ارتعاد فرائصه.) و به ایشان زایل گردانید لرزیدن گوشتهای زیر شانه او. كنایه است از خوف آن حضرت- صلی الله علیه و آله و سلم- در وقایع مخوفه.

[صفحه 559]

(لا یقاس بال محمد- صلی الله علیه- من هذه الامه احد، قیاس نكنند به آل محمد- صلی الله علیه و آله و سلم- از این مدت هیچ یكی را. روی فی شهاب الاخبار انه قال- صلی الله علیه و آله و سلم-: (احفظونی فی اصحابی فانهم خیار امتی، احفظونی فی عترتی فانهم خیار اصحابی.) اعلم- ضاعف الله لبی و لبك و زاد فی حبیبه صلی الله علیه و آله و سلم حبی و حبك- كه محبت هر محبوبی اقتضا كند محبت با هر كسی كه نسبتی به قرب یا قرابت با وی دارد، كما لا یخفی علی اهل المحبه و الوداد. پس محبت رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- اقتضا كند محبت اهل بیت و اصحاب او. و چگونه باشد دلی كه در او ایمان و محبت آن حضرت باشد، و در محبت اهل بیت او ممتلی و غالی نبود كه ثمره شجره طیبه نبویه محمدیه و انوار و ازهار گلشن ولایت احمدیه اند، و منشور این دودمان شرف به طغرای (قل لا اسئلكم علیه اجرا الا الموده فی القربی) موشح گشته، و كسوت طهارت این خاندان- عز و علا- به طراز (لیذهب عنكم الرجس اهل البیت) مطرز و مطرا شده. لا ینتظم عقد جواهر الایمان الا بمودتهم، و لا یتبرم عقد معاقد الایمان الا باجلالهم و محبتهم، و هم الاسوه بعد رسول الله- صلی الله علیه و آله

و سلم- حیث قال: (انی تركت فیكم الثقلین: كتاب الله و عترتی) و فیه اشاره الی ان كتاب الله لا یعلمه الا العتره. روایت كرده صاحب كشاف كه (روزی در مجمع مشركان می گفتند كه آیا می بینید كه محمد بر این پیغام گزاری مزد می طلبد؟ پس نازل شد آیه (قل لا اسئلكم علیه اجرا الا الموده فی القربی). اصحاب گفتند: یا رسول الله! كیانند اقربای تو كه بر ما دوستی ایشان واجب است؟ در جواب فرمود كه: (علی و فاطمه و ابناهما.) و همچنین روایت كرده از (امیرالمومنین علی بن ابی طالب) علی مرتضی كه گفت: شكایت كردم به رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- از حسد مردم بر من. پس فرمود: (اما ترضی ان تكون اربع اربعه اول من یدخل الجنه: انا و انت و الحسن و الحسین، و ازواجنا عن ایماننا و شمائلنا، و ذریاتنا خلف ازواجنا.) آیا راضی نیستی كه یكی از چهار كس باشی اول كسی كه به بهشت رود، من باشم و تو و حسن و حسین، و همسران ما از راست و چپ ما باشند، و فرزندان ما پس پشت ازواج ما باشند. و همچنین روایت كرده است از حضرت رسالت- علیه و آله الصلوه و التحیه- كه (حرمت الجنه علی من ظلم اهل بیتی، و آذانی فی عترتی، و من اصطنع ضیعه الی احد من ولد عبدالمطلب، و لم یجازه علیها

، فانا اجازیه غدا اذا لقینی یوم القیامه.) حرام است بهشت بر كسی كه ظلم كند بر اهل بیت من، و ایذا به من رساند به جهت آنكه اذیت به عترت من رسانیده باشد، و هر كس كه نیكویی كند با یكی از فرزندان عبدالمطب، و آن فرزند عوض آن نیكو كننده ندهد، پس من جزای آن نیكی به او دهم فردای قیامت چون آن كس به من رسد.) سعدی: سعدی اگر عاشقی كنی و جوانی حب محمد بس است و آل محمد اللهم صلی علی محمد و آل محمد! روایت است از هلال بن حمامه كه گفت: روزی بر ما طالع شد رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- متبسم و خندان، و روی او مشرق و تابنده بود همچون دایره قمر. پس برخاست یكی از اصحاب و گفت: یا رسول الله! این چه نور است؟ فرمود- صلی الله علیه و آله و سلم-: (بشاره اتتنی من ربی فی اخی و ابن عمی و ابنتی.) یعنی بشارتی است كه آمده است مرا از پروردگار من در شان برادر و پسر عم من و در شان دختر من. (فان الله زوج علیا من فاطمه، و امر رضوان خازن الجنان، فهز شجره طوبی، فحملت رقاقا- یعنی صكاكا- بعدد محبی اهل البیت، و انشا تحتها ملائكه من نور، و دفع الی كل ملك صكا. فاذا استوت القیامه باهلها، نادت الملائكه فی الخلائق، فلا یبقی محب لاهل البیت الا دفع

ت الیه صكا فیه فكاكه من النار، فصار اخی و ابن عمی و ابنتی فكتك رقاب و رجال و نساء من امتی من النار.) یعنی بدرستی كه خدای تعالی به زنی داد علی را فاطمه، و امر كرد رضوان را كه خازن بهشت است، پس جنبانید درخت طوبی را، پس بار گرفت به نامه ها و صحیفه ها به عدد دوستداران اهل بیت، و آفریده است در تحت شجره طوبی ملایكه از نور، و هر ملكی را صحیفه ای داده است از آن صحایف. پس هر گاه كه قیامت قائم شود، ندا كنند آن ملایك در میان خلایق، پس نماند هیچ محب اهل بیت الا كه بدهند به او یكی از آن نامه ها كه در آن خلاصی از آتش است. پس باشند برادر و ابن عم من و اختر من خلاصی و آزادی رقاب مردان و زنان امت من از آتش. روی عن رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- انه قال: (حب آل محمد یوما واحدا خیر من عباده سنه، و من مات علیه دخل الجنه.) و فی كتاب الشفاء للقاضی عیاض روی عن علی بن ابی طالب- علیه الصلوه و السلام-: ان النبی- صلی الله علیه و آله و سلم- اخذ بید الحسن و الحسین فقال: (من احبنی و احب هذین و اباهما و امهما كان معی فی درجتی یوم القیامه.) شعر: آن را كه بر سر افسر اقبال سرمد است سر در ره محمد و آل محمد است هم القوم من اصفاهم ا

لود مخلصا تمسك فی اخراه بالسبب الاقوی هم القوم فاقوا العالمین مناقبا محاسنها تجلی و آیاتها تروی موالاتهم فرض و حبهم هدی و طاعتهم ود و ودهم تقوی و روایت است از ابن عباس- رضی الله عنه- در معنی قوله تعالی: (مرج البحرین یلتقیان) یعنی: علی و فاطمه، (بینهما برزخ لا یبغیان) یعنی: النبی- علیه الصلوه و السلام- (یخرج منهما اللولو و المرجان) یعنی: حسن و حسین. عن ابی هارون العبدی قال: اتیت اباسعید فقلت له: هل شهدت بدرا؟ قال: نعم، فقال: الا تحدثنی بشی ء مما سمعته من رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- فی علی و فضله؟ فقال: بلی، اخبرك ان رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- مرض مرضه نقه منها. فدخلت علیه فاطمه تعوده، و انا جالس عن یمین رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم-. فلما رات ما برسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- من الضعف خنقتها العبره حتی بدت دموعها علی خدها. فقال لها رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم-: (ما یبكیك یا فاطمه؟) قالت: (اخشی الضیعه، یا رسول الله!) فقال: (یا فاطمه! اما علمت ان الله اطلع علی الارض اطلاعه، فاختار منهم اباك فبعثه نبیا. ثم اطلع ثانیه، فاختار منهم بعلك، فاوحی الی فانكحتكه،

و اخذته وصیا. اما علمت انك بكرامه الله ایاك زوجك، اغزرهم علما و اكثرهم حلما و اقدمهم سلما، فاستبشرت) فاراد رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- ان یزیدها مزید الخیر كله الذی قسمه الله لمحمد و آل محمد، فقال لها: (یا فاطمه! و لعلی ثمانیه اضراس- یعنی مناقب- ایمان بالله و رسوله و حكمته و زوجته و سبطاه الحسن و الحسین و امره بالمعروف و نهیه عن المنكر. یا فاطمه! انا اهل بیت اعطینا ست خصال لم یعطها احد من الاولین و لم یدركها احد من الاخرین غیرنا: نبینا خیر الانبیاء و هو ابوك، و وصینا خیر الاوصیاء و هو بعلمك، و شهیدنا خیر الشهداء و هو حمزه عم ابیك، و منا سبطا هذه الامه و هما ابناك، و منا مهدی الامه الذی یصلی عیسی خلفه. ثم ضرب علی منكب الحسین فقال: من هذا مهدی الامه.) هكذا اخرجه الدار قطنی. و عن ابی الحمراء قال: خدمت النبی- صلی الله علیه و آله و سلم- نحوا من تسعه اشهر او عشره، عند كل فجر لا یخرج من بیته حتی یاخذ بعضادتی باب علی- علیه السلام- فیقول: (السلام علیكم و رحمه الله و بركاته) فیقول فاطمه و علی و الحسن و الحسین- علیهم السلام-: (و علیك السلام یا نبی الله! و رحمته الله و بركاته.) ثم یقول- صلی الله علیه و آله و سل

م-: (الصلاه رحمكم الله، انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا). ثم ینصرف الی مصلاه. از ابی حمراء مروی است كه گفت: خدمت كردم نبی را- علیه الصلوه و السلام- قریب نه ماه یا ده ماه. نزد هر صبح بیرون نمی آمد از خانه خود تا اخذ می كرد هر دو بازوی در خانه علی- علیه السلام- پس می فرمود: (السلام علیكم و رحمه الله و بركاته.) پس جواب می دادند فاطمه و حسن و حسین- علیهم السلام- كه (و علیك السلام یا نبی الله! و رحمه الله و بركاته.) باز می فرمود رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- كه ملازم نماز باشید، رحم كند بر شما خدا. بدرستی كه می خواهد خدا كه ببرد از شما رجس اهل بیت محمد! و پاك كند شما را پاكی بر كمال. قال فی الباب التاسع و العشرین فی الفتوحات المكیه: (لما كان رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- عبدا محضا قد طهره الله و اهل بیته تطهیرا، و اذهب عنهم الرجس- و هو كل ما یشینهم- فان الرجس هو القذر عندالعرب، هكذا حكی الفراء. قال تعالی (انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا) فلا یضاف الیهم الا مظهر و لابد. فان المضاف الیهم الذی لا یشینهم. فما یضیفون لانفسهم الا من له حكم الطهاره و ال

تقدیس. فهذه شهاده من النبی- صلی الله علیه و آله و سلم- لسلمان الفارسی- رضی الله عنه- بالطهاره و الحفظ الالهی و العصمه، حیث قال فیه رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم-: (سلمان منا اهل البیت.) و شهد الله لهم بالتطهیر و ذهاب الرجس عنهم. و اذا كان لا ینضاف الیهم الا مطهر مقدس- و حصلت له العنایه الالهیه بمجرد الاضافه- فما ظنك باهل البیت فی نفوسهم؟ فهم المطهرون. بل هم عین الطهاره! فهذه الایه تدل علی ان الله قد شرك اهل البیت مع رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- فی قوله تعالی: (لیغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر) و ای وسخ و قذر اقذر من الذنوب و اوسخ؟ فطهر الله سبحانه نبیه- صلی الله علیه و آله و سلم- بالمغفره. فما هو ذنب بالنسبه الینا، لو وقع منه- صلی الله علیه و آله و سلم- لكان ذنبا فی الصوره، لا فی المعنی. لان الذم لا یلحق به، علی ذلك من الله و لا منا شرعا. فلو كان حكمه علی حكم الذنب، یصحبه ما یصحب الذنب من المذمه، و لم یصدق قوله: (لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا). فدخل الشرف، اولاد فاطمه كلهم- و من هو من اهل البیت، مثل سلمان الفارسی- الی یوم القیامه فی حكم هذه الایه من الغفران. فهم المطهرون ا

ختصاصا من الله و عنایه لهم، لشرف محمد- صلی الله علیه و آله و سلم- و عنایه الله به. و لا یظهر حكم هذا الشرف لاهل البیت، الا فی الدار الاخره، فانهم یحشرون مغفورا لهم، و اما فی الدنیا، فمن اتی منهم حدا اقیم علیه، كالتائب اذا بلغ الحاكم امره- و قد زنی او سرق او شرب- اقیم علیه الحد، مع تحقق المغفره، و لا یجوز ذمه. و ینبغی لكل مسلم مومن بالله و بما انزله، ان یصدق الله تعالی فی قوله: (لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا) فیعتقد- فی جمیع ما یصدر من اهل البیت- ان الله قد عفی عنهم فیه! فلا ینبغی لمسلم ان یلحق المذمه بمن قد شهدالله بتطهیره و ذهاب الرجس عنه، لا بعمل عملوه، و لا بخیر قدموه، بل سابق عنایه من الله بهم، (ذلك فضل الله یوتیه من یشاء و الله ذوالفضل العظیم). و اذا صح الخبر الوارد فی سلمان الفارسی، فله هذه الدرجه. فانه لو كان سلمان علی امر یشنوه ظاهر الشرع، و تلحق المذمه بعامله، لكان مضافا الی اهل البیت من لم یذهب عنه الرجس. فیكون لاهل البیت من ذلك بقدر ما اضیف الیهم، و هم المطهرون بالنص، فسلمان منهم بلاشك. و بعد ان تبین لك منزله اهل البیت عند الله، و انه لا ینبغی لمسلم ان یذمهم بما یقع اصلا- فان الله طهر

هم- فلیعلم الذام لهم ان ذلك راجع الیه، و لو ظلموه فذلك الظلم هو فی زعمه، ظلم لا فی نفس الامر، و ان حكم علیه ظاهر الشرع بادائه، بل حكم ظلمهم ایانا فی نفس الامر، جری المقادیر علینا فی ماله و نفسه: بغرق او بحرق او غیر ذلك من الامور المهلكه. فیحترق، او یموت له احد احبائه او یصاب فی نفسه. و هذا كله مما لا یوافق غرضه، و لا یجوز له ان یذم قدر الله و لا قضائه، بل ینبغی ان یقابل ذلك كله بالسلم و الرضا، و ان نزل عن هذه المرتبه، فالصبر، و السخط و عدم الرضاء و سوء الادب مع الله. فكذا ینبغی ان یقابل المسلم جمیع ما یطرا علیه، من اهل البیت فی ماله و عرضه و نفسه و اهله و ذویه. فیقابل ذلك كله بالرضا و التسلیم و الصبر. و لا یلحق المذمه بهم اصلا، و ان توجهت علیهم الاحكام المقروه شرعا، فذلك لا یقدح فی هذا، بل تجربه مجری المقادیر، و انما معناه، تعلیق الذم بهم، اذا میزهم الله عنها بما لیس لنا معهم فیه قدم. و اما اداء الحقوق المشروعه، فهذا رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- كان یقرض من الیهود، و اذا طالبوه بحقوقهم، اذاها علی احسن ما یمكن، و ان تطاول الیهودی علیه بالقول، یقول رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- فی قصه: (لو ان ف

اطمه بنت محمد سرقت، قطعت یدها.) فوضع الاحكام لله، یضعها كیف یشاء و علی ای حال یشاء. فهذه حقوق الله، و مع هذا لم یذقهم الله، و انما كلامنا فی حقوقنا، و ما لنا ان نطالبهم به. فنحن مخیرون: ان شئنا اخذنا، و ان شئنا تركنا، و الترك افضل عموما، فكیف باهل البیت؟ و لیس لنا ذم احمد، فكیف باهل البیت؟ فنه اذا نزلنا عن طلب حقوقنا و عفونا عنهم فی ذلك- ای فیما اصابوه منا- كانت لنا بذلك عند الله الید العظمی و المكانه الزلفی. فان النبی- صلی الله علیه و آله و سلم- ما طلب منا عن امر الله، الا الموده فی القربی، و فیه سر صله الرحم، و من لم یقبل سوال نبیه فیما ساله فیه مما هو قادر علیه بای وجه یلقاه غدا، و او یرجوا شفاعته، و هو ما اسعف نبیه- صلی الله علیه و آله و سلم- فیما طلب منه من الموده فی قرابته باهل بیته، فهم اخص القرابه. ثم انه جاء بلفظ الموده و هی الثبوت علی المحبه. فانه من ثبت وده فی امر، استصحبه فی كل حال، و اذا استصحبه الموده فی كل حال، لم یواخذ اهل البیت بما یطرا منهم فی حقه مما له ان یطالبهم به. فتركه ترك محبته، و ایثارا لنفسه لا علیها. قال المحب الصادق: (و كل ما یفعل المحبوب محبوب) و جاء باسم الحب فكیف حال الموده؟ و

من البشری ورود اسم الودود لله تعالی، و لا معنی لثبوتها الا حصول اثرها بالقوه فی الدار الاخره و فی النار: لكل طائفه ما یقتضیه حكمه الله فیهم. و قال الاخر فی المعنی: احب بحبها السودان حتی احب لحبها، سود الكلاب. و لنا فی هذا المعنی: احب، لحبك، الحبشان طرا و اهوی لاسمك البدر المنیرا قیل: كانت الكلاب السود تناوشه، و هو یتحبب الیها. فهذا فعل المحب فی حب من لا یسعده محبته عند الله، و لا ثورته القربه من الله. فهل هذه الامن صدق الحب و ثبوت الود فی النفس؟ فلو صحت محبتك لله و لرسوله، احببت اهل بیت رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم-. و رایت كل ما یصدر منهم فی حقك مما لا یوافق طبعك و لا غرضك، انه جمال تتنعم بوقوعه منهم: فتعلم، عند ذلك ان لك عنایه عند الله الذی احببتهم من اجله، حیث ذكرت من یحبه و خطرت علی باله: و هم اهل بیت رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- فتشكر الله علی هذه النعمه. فانهم ذكروك بالسنه طاهره طهر الله بتطهیره طهاره لا یبلغها علمك. و اذا رایناك علی ضد هذه الحاله مع اهل البیت الذی انت محتاج الیهم، و لرسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- حیث هداك الله به، فكیف آثق انا بودك الذی تزعم به انك شدی

د الحب فی، و الرعایه لحقوقی او لجانبی و انت فی حق اهل بیتك بهذه المثابه من الوقوع فیهم؟ و الله! ما ذلك الا من نقص ایمانك، و من مكر الله بك، و استدراجه ایاك، من حیث لا تعلم، و صوره المكر ان تقول و تعتقد انك فی ذلك تذب عن دین الله و شرعه! و تقول فی طلب حقك انك ما طلبت الا ما اباح الله لك طلبه، و یتدرج الذم فی ذلك الطلب المشروع و البغض و المقت، و ایثارك نفسك علی اهل البیت، و انت لا تشعر بذلك، و الدواء الشافی من هذا الداء العضال ان لا تری لنفسك معهم حقا، و تنزل عن حقك لئلا تتدرج فی طلبه، ما ذكرته لك، و ما انت من احكام المسلمین حتی یتعین علیك اقامه حد، او انصاف مظلوما او رد حق الی اهله. فان كنت حاكما و لابد، فاسع فی استنزال صاحب الحق عن حقه، اذ كان المحكوم علیه من اهل البیت. فان ابی، حینئذ یتعین علیك امضاء حكم الشرع فیه. فلو كشف الله لك باولی عن منازلهم عند الله فی الاخره، لو وددت ان یكون مولی من موالیهم! و الله یلهمنا رشد انفسنا! فانظر ما اشرف منزله سلمان، رضی الله عن جمیعهم. و لما تبینت لك اقطاب هذا المقام و انهم عبیدالله المصطفون الاخیار، فاعلم ان اسرارهم التی اطلعنا الله علیها، تجهلها العامه، بل اكثر الخاصه ا

لتی لیس لها هذا المقام، و الخضر- علیه السلام- منه رضی الله عنهم، و هو من اكبرهم، و قد شهد الله له انه آتاه رحمه من عنده و علمه من لدنه علما، اتبعه الله فیهم كلیم الله موسی- علیهم السلام- الذی قال فیه- صلی الله علیه و آله و سلم- (لو كان موسی حیا ما وسعه الله الا ان یتبعنی.) فمن اسرارهم، ما ذكرناه من العلم بمنزله اهل البیت، و قد نبه الله علی علو رتبتهم فی ذلك، و من اسرارهم علی المكر الذی مكر الله لعباده فی بغضهم، مع دعواهم فی حب رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- و سواله (الموده فی القربی)، و هو- صلی الله علیه و آله و سلم- من جمله اهل البیت. فما فعل اكثر الناس ما سالهم فیه رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- عن امر الله. فعصوا الله و رسوله، و ما احبوا من قرابته الا من راوا منه الاحسان. فاغراضهم احبوا، و بنفوسهم تعشقوا.) و انشد- رضی الله عنه-: رایت ولائی آل طه فربضه علی رغم اهل البعد یورثنی القربا فلم یطلب المبعوث اجرا علی الهدی بتبلیغه الا الموده فی القربی و لله در القائل: ایا سائلی عن مذهبی و طریقتی! محبه اولاد النبی عقیدتی هم الحسنان اللولوان تلالای لفاطمه الزهراء بنت خدیجه سرورا فواد

المصطفی علم الهدی محمد المختار هادی الخلیقه و قرتا عین المرتضی اسد الوغا ابی الحسن الكرار مردی الكتیبه و خذ سبعه من بعدهم و افتخر بهم مع اثنین اقمار الدیاجی فتمت اابعض من خیر النبیین جدهم و والدهم قد كان شمس البریه فان شئت فاحیینی و ان شئت فاقلنی فهذا و ربی ما حییت خلیفتی فواعیا من جاهل بوضوئه و یقدح فی دین الهداه الائمه الهی! بلغ كل لمحه ناظر سلامی علی ارواحهم و تحیتی و اعلم ان كلام الفتوحات فی مناقب العتره الطاهره- علیهم السلام- بقوله: (فهم المطهرون بل عین الطهاره) بناء علی ان اعیانهم علی الطهاره الاصلیه الذاتیه الغیر المجعوله، و هذه الطهاره عین الطاهر، لان الصفات الذاتیه عین الموصوف. حاصل الكلام آنكه چون ثمره و فایده طهارات مذكوره طهارت روح است از آنچه كه ملوث می گردد به آن از صحبت مزاج طبیعی در زمان ارتباط تدبیری، و ارواح اهل بیت قدس و طهارت- صلوات الله و سلامه علیهم- به واسطه طهارت ذاتیه عینیه غیر مجعوله متاثر از ضرر رجس طبیعی عارض نمی گردند، چه اعیان و حقایق ایشان مطهر است از رجس تغییر صورت جمعیه انسانیه ایشان كه از حق جامع به ایشان واصل می شود، فهم علی ما كانوا علیه حال تعینه

م و ارتسامهم فی علم الحق ازلا. چه ما بالذات كه طهارت عین است لا یزول بالعرض، كه صور ارجاس و تلوثات عارضه از صحبت طبیعت است. و من هذا الباب ما روی عن رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- انه قال: (ما ینبغی لمسلم و لا یصلح یجنب فی المسجد الا انا و علی)- صلوات الله و سلامه علیهما و آلهما الطیبین و عترتهما الطاهرین-. و لهذا قال الشیخ- رضی الله عنه-: (لكان ذنبا فی الصوره لا فی المعنی) بلكه ایشان بر طهارت اصلیه ازلیه كه سلامت است از ارجاس و تلونات احكام امكانیه باقی اند ابدا. چه طهارت و نظافت ایشان صفت ازلیه باقیه ابدیه است، تغیر نپذیرد به تغیر حدثان، و لا بالوقت و الزمان، و لا بالطاعه و العصیان، و به اصطفائیت خود باقی اند، و محروس از جریان نعوت اهل بعد الی الابد، لا یسقطون من درجاتهم بالذلات و لا بالبشریه و الشهوات. (و لا یستوی بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا.) و مساوی ندانند به آل محمد- صلی الله علیه و آله و سلم- كسی را از این امت كه جاری است نعمت ایشان بر او ابدا، از نعم دین و هدایت و علم و ولایت. رسالتین: هر دلی كو یافت فیضی از خدا بد طفیل خاندان مصطفی هر كه یابد نیز فیضی از احد خوشه چین خرمن ایشان بود ج

ب ایشان سكه بر هر دل كه زد نقد بازار ولایت را سزد هر شجر كان سایه بر عالم فكند گشت ز آب حب ایشان سربلند هر ثمر كاید لذیذ و خوشگوار میوه ای دان زآن درخت پر ثمار خدمت ایشان سلف را بد شرف دوستیشان هست هادی خلف و روی عن رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- انه قال: (معرفه آل محمد برائه من النار، و حب آل محمد جواز علی الصراط، و الولایه لال محمد امان من العذاب.) (هم اساس الدین، و عماد الیقین.) ایشان اند اساس و بنیان دین مستبین، و ستون حق الیقین. قال الشیخ فی الباب الثالث و السبعین من الفتوحات: (اعلم ان لله فی كل نوع من المخلوقات خصائص و صفوه، و اعلی الخواص فیه من العباد الرسل- علیهم السلام- و لهم مقام النبوه و الایمان. فهم اركان بیت هذا النوع، و الرسول افضلهم مقاما و اعلاهم حالا. ای المقام الذی یرسل منه اعلی منزله من سائر المقامات، و هم الاقطاب و الائمه و الاوتاد الذین یحفظ الله بهم العالم، كما یحفظ البیت باركانه، فلو زال ركن منها زال كون البیت بیتا. الا ان البیت هو الدین! الا ان اركانه هی الرساله و النبوه و الولایه و الایمان!) و چون اهل بیت رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- مجمع اساس و اركان ا

ربعه كعبه دین اند و عماد یقین، فرمود: (الیهم یفی ء الغالی، و بهم یلحق التالی.) به ایشان باز می گردد صاحب غلو و تجاوز و افراط، و به ایشان ملحق می شود صاحب تخلف از ایشان و تفریط. چه ایشانند كه بر صراط سوی و منهج حق الیقین اند. قال فی الباب الثانی و العشرین و مائه فی معرفه الیقین و اسراره: (الیقین هو قوله تعالی لنبیه- صلی الله علیه و آله و سلم-: (و اعبد ربك حتی یاتیك الیقین). و حكمه سكون النفس بالمتیقن او حركتها الی المتیقن، و هو ما یكون الانسان فیه علی بصیره، ای شی ء كان. فاذا كان حكم المتیقن فی النفس حكم الحاصل، فذلك الیقین سوء حصل المتیقن ام لم یحصل فی الوقت، كقوله تعالی: (اتی امر الله) و ان كان لم یات بعد، و لكن تقطع النفس المومنه باتیانه، فلا فرق عندها بین حصوله و بین عدم حصوله، و هو قال من قال: (لو كشف الغطاء ما ازددت یقینا.) فاذا اتاك الیقین علمت من العابد و المعبود و من العامل و المعمول به؟ و علمت ما اثر الظاهر فی المظاهر، و ما اعطت المظاهر فی الظاهر؟) شطاح عاشقان گوید: (شاهد عین كل- كرم الله وجهه و علیه الصلوه و السلام- چون از پرده یقین گذشت، عیان عیان او را عیان شد. زیرا گفت: (لو كشف الغطاء ما ازددت ی

قینا) یعنی من در دنیا آخرتی شده ام، بلكه دنیای من آخرت شده، و آنچه به معاینه می بینم از احوال آخرت، اگر غطا و پرده نشئه دنیویه از پیش برخیزد، یقین من زیاده نشود.) (مولانا): گشت حال آخرت بر من عیان اوفتادم در قیامت این جهان حشر اعظم بر رخم در بر گشود فاش دیدم دوزخ و دارالخلود نامه اعمال و میزان و صراط جملگی دیدم در آن عالی بساط مالك آن روز دیدم بی نقاب زو یكی نازان یكی اندر عذاب هر چه خواهد بود تا روز قیام اندر اینجا فاش دیدم و السلام هر كس را یقینی است، از وهب و عطای شاه (لو كشف الغطاء) است كه باب مدینه مصطفی است، صلوات الله و سلامه علیهما و آلهما. و حاصل معنی: یقین علمی است كه تداخل نكند در آن شك و ریب، و سه مرتبه است: علم الیقین و حق الیقین. قال الاستاد: فعلم الیقین عند القوم ما كان بشرط البرهان، و عین الیقین ما كان بحكم البیان، و حق الیقین ما كان بنعت العیان: فعلم الیقین لارباب العقول، و عین الیقین لاصحاب العلوم، و حق الیقین لاصحاب المعارف. و جمیع این طوایف ارباب یقین، مستفیضان و طائفان حرم سرای مرتضوی اند و گدایان و قارعان باب مدینه علم مصطفوی، و لهذا قال: (هم اساس الدین و عماد الیقین

.) قاسم: ای رهنمای ملك معانی! چه گویمت؟ در دین حق مساعد جانی، چه گویمت؟ هر زنده دل كه نام تو بشنید زنده شد سلطان شهر زنده دلانی چه گویمت؟ من وصف گفتنت نتوانم به هیچ حال چون پادشاه ملك عیانی چه گویمت؟ تو میر رهروانی و صد جان طفیل توست ای جان و دل تو جان جهانی چه گویمت؟ سلطان هر دو كونی و عالم گدای توست در ملك فقر، شاه نشانی چه گویمت؟ خواهم به جان كه مدح تو گویم به صد زبان چون بینمت كه برتر از آنی چه گویمت؟ ای شهریار ملك ولایت! تو را سلام برتر از عقل و فكر و بیانی چه گویمت؟ قاسم گدای كوی تو شد جان و دل بزاد ای شاه جان! تو امن و امانی چه گویمت؟ یطوفون بالارواح حول حماكم و لو علموا سر الطواف لهاموا فجبرئیل مولاكم و خادم فضلكم نعم و هو مخفوض الجناح غلام (و لهم خصائص حق الولایه) و مر آل محمد راست- صلی الله علیه و آله و سلم- خصیصه های حق ولایت. از برای آنكه ولایت اصلیه حقیقیه، خصیصه ایشان است، و الخصائص تابعه للحقائق، و اما سایر اولیا اشباح و اظلال ایشانند. آنچه در ایشان بالذات است و بالتحقق در اینان بالعرض است و بالتخلق. كمالات ایشان وهبی است و كمالات اینان كسبی، و لهذا خصائ

ص حق ولایت ایشان راست و بس. قال- صلی الله علیه و آله و سلم-: (لما اسری فی لیله المعراج، فاجتمع علی الانبیاء فی السماء، فاوحی الله تعالی الی: سلهم یا محمد! بماذا بعثتم؟ فقالوا: بعثنا علی شهاده ان لا اله الا الله، و علی الاقرار بنبوتك، و الولایه لعلی بن ابی طالب- صلوات الله و سلامه علیهما و آلهما-.) فی الفتوحات المكیه: (اعلم ان النبوه و الولایه مقامان وراء طور العقل، لیس للعقل فیهما كسب، بل هما اختصاصان من الله تعالی لمن شاء. گلشن: ورای عقل طوری دارد انسان كه بشناسد بدان اسرار پنهان به سان آتش اندر سنگ و آهن نهادست ایزد آن در جان و در تن از آن مجموع پیدا گردد این راز چو بشنیدی برو با خویش پرداز چو بر هم اوفتاد آن سنگ و آهن ز نورش هر دو عالم گشت روشن تویی تو نسخه نقش الهی بجو از خویش هر چیزی كه خواهی تو مقصود وجود كن فكانی ولی در غفلتی و می ندانی و مراد از ورای طور عقل آن است كه قوه عقلیه به ادراك آن وافی نیست، بلكه به كشف صریح و ذوق صحیح می توان یافت، نه آنكه منافی طور عقل است. زیرا كه به مقدمات عقلیه نه اثبات آن می توان كرد و نه نفی. قال ابوحامد الغزالی: (اعلم انه لا یجوز ان یظهر فی طو

ر الولایه ما یقضی العقل باستحالته. نعم یجوز ان یظهر فی طور الولایه ما یقصر العقل عنه بمعنی ان لا یدرك بمجرد العقل. و من لا یفرق بین ما یحیله العقل و بین ما لا یناله العقل، فهو اخس من ان یخاطب: فلیترك و جهله.) قال فی الفتوحات فی معرفه منزل العلم الامی: (اعلم ان الامیه عندنا من لم یتصرف بنظره الفكری و حكمه العقلی فی استخراج ما تحوی علیه من المعانی و الاسرار، و ما یعطیه من الادله العقلیه فی العلم بالالهیات، و ما یعطیه للمجتهدین من الادله الفقهیه و القیاسات و التعلیلات فی الاحكام الشرعیه. فاذا سلم القلب من علم النظر الفكری شرعا و عقلا كان امیا، و كان قابلا للفتح الالهی علی اكمل ما یكون بسرعه دون بطی ء، و یرزق من اللدنی فی كل شی ء ما لا یعرف قدر ذلك الا نبی او من ذاقه من الاولیاء و به تكمل درجه الایمان و نشاته.) بهار عالم جان، فتح غیب است گل علم اندر او، بی خار ریب است نوای بلبلانش راز عشق است صفیر و نغمه شان آواز عشق است ز آب فكر آنجا گل نروید وگر روید كسش هرگز نبوید گلشن: گلش بوی یقین آرد به فهمت نباشد خار، خار خار و همت شیخ عین القضاه گوید: (آن نقد كه تو آن را علم خوانی و آن بضاعت كه تو آن را

عقل دانی، در این بازار رواجی ندارد. فهم این را ذوق باید و قبول این را شوق.) مولانا: غیر فهم و جان كه در گاو و خر است آدمی را فهم و جانی دیگر است باز غیر عقل و جان آدمی هست جانی در نبی و در ولی آن جان كه در هر نبی و هر ولی است روح امری (اوحینا الیك روحا من امرنا) است. مولانا: اقتضای جان چو ای دل! آگهی است هر كه آگه تر بود جانش قوی است خود جهان جان سراسر آگهی است هر كه آگه نیست او از جان تهی است فی الباب الثامن و الخمسین و مائه من الفتوحات: (اعلم ان الولایه هی المحیط العامه، و هی الدائره الكبری. فمن حكمها ان یتولی الله من یشاء من عباده بنبوه، و هی من احكام الولایه، و قد یتولاه بالرساله، و هی من احكام الولایه ایضا. فكل رسول لابد ان یكون نبیا و كل نبی لابد ان یكون ولیا.) و لا یقبلها الرسول الا بوساطه روح قدسی امین ینزل بالرساله علی قلبه، و احیانا یتمثل له الملك رجلا، و كل وحی لا یكون بهذه الصفه لا یسمی رساله بشریه، و انما یسمی و حیا او الهاما او القاء او وجودا، او لا یكون الرساله الا كما قد ذكرنا، و الفرق بین النبی و الرسول، ان النبی اذا القی الیه الروح، ما ذكرناه، اقتصر بذلك الحكم علی نفسه خاصه،

و یحرم علیه ان یتبع غیره، فهذا هو النبی. فاذا قیل له: (بلغ ما انزل الیك)، اما الطائفه مخصوصه كسائر الانبیاء و اما عامه للناس. و لم یكن ذلك الا لمحمد- صلی الله علیه و آله و سلم- لم یكن لغیره قبله. فیسمی بهذا الوجه رسولا. و قال فی هذا الباب ایضا: (السوال الثامن عشر: این مقام الرسل من مقام الانبیاء؟ الجواب: هو بالاراء، الا انه فی المقام الرابع من المراتب. فان المراتب الاربعه التی تعطی السعاده للانسان، و هو الایمان و الولایه و النبوه و الرساله.) و قال فی الباب السبعین و ماتین (لما كانت المراتب اربعا لا زائد علیها، و كل مرتبه تقتضی امورا لا نهایه لها من علوم و اسرار و احوال. فالمرتبه الاولی ایمان، و الثانیه ولایه، و الثالثه نبوه، و الرابعه رساله، و الرساله و النبوه و ان انقطعت فی هذه الامه، فما انقطع المیراث منهما. فمنهم من یرث نبوه و منهم من یرث رساله و نبوه معا.) و قال فی رساله كیفیه السلوك: (و اعلم ان النبوه و الولایه یشتركان فی ثلاثه اشیاء، الواحد: فی العلم من غیر تعلم كسبی. و الثانی: فی الفعل بالهمه فیما جرت العاده ان لا یفعل الا بالجسم او لا قدره للجسم علیه. و الثالث: فی رویه عالم الخیال فی الحس، فیفترقان ب

مجرد الخطاب، فان مخاطبه الولی غیر مخاطبه النبی، و لا یتوهم ان معارج الاولیاء علی معارج الانبیاء. لیس الامر كذلك، لان المعارج تقتضی امورا، لو اشتركا فیها بحكم العروج علیها لكان للولی ما للنبی، و لیس الامر علی هذا عندنا. فان اجتمعتا فی الاصول و هی المقامات، لكن معارج الانبیاء بالنور الاصلی، و معارج الاولیاء بما یفیض من النور الاصلی. فان جمعهما مقام التوكل فلیست الوجوه متحده، و الفضل لیس فی المقام، و انما هو فی الوجوه. فالوجوه راجعه للتوكل الی المتوكلین، و هكذا فی كل حال و مقام: من فناء و بقاء و جمع و فرق و اصطلام و انزعاج و غیرذلك.) و قال فی فص الحكمه العزیریه: (اعلم ان الولایه هی الفلك المحیط العالم.) از برای آنكه حقیقتی است شامل جمیع انبیا و ورثه ایشان كه اولیای مومنین اند. قال- صلی الله علیه و آله و سلم-: العلماء ورثه الانبیاء. (و لهذا لم تنقطع،) و از برای عموم ولایت است كه منقطع نمی شود تا دنیا باقی است، و به انقطاع او از این نشئه منتقل می شود امر به آخرت. (و لها الانباء العام.) در كلام فتوحات گذشت كه (فالولایه نبوه عامه)، چه ولی عند الفناء خبردار می شود از حقایق و معارف الهیه و اسرار غیبیه، و عند البقاء ا

ز آن خبر می دهد. (و اما النبوه و الرساله فمنقطعه. و فی محمد- صلی الله علیه و آله و سلم- قد انقطع. فلا نبی بعده، و لا رسول. فاذا رایت النبی یتكلم بكلام خارج عن التشریع فمن حیث هو ولی و عارف،) همچنان كه فرموده- صلی الله علیه و آله و سلم- (لو دلیتم بحبل لهبط علی الله) و حدیث قرب فرائض و قرب نوافل. چه لسان ولایت لسان حقیقت است و لسان نبوت لسان شریعت، و بین اللسانین تخالف است، اگر چه اصل ایشان یكی است. لان لسان الشریعه هو بیان ما ظهر من احكام الحقیقه، و لسان الحقیقه بیان ما بطن من احكام الحقیقه، كما سیاتی. (و لهذا مقامه من حیث هو عالم و ولی اتم و اكمل من حیث هو رسول.) از برای آنكه حیثیت ولایت معرفت ذات و صفات الهیه است، و حیثیت رسالت احكام تعبدیه الهیه كه شریعت او و امت اوست. همچنان چه، در فتوحات كه بشارت ولی كسی را به سعادت نه از این باب است، چه بشارت انبیا متعلق است به عمل مشروع به آنكه گوید: (من عمل كذا كان له كذا فی الجنه او نجاه من النار) و ولی را در این مدخلی نیست، بل او را می رسد كه تعیین سعید كند لا من حیث العمل. پس در شان كافر گوید در حال كفر او كه سعید است، و در بیان مومن در حال ایمان او گوید كه شقی است

. (فاذا سمعت احدا من اهل الله تعالی یقول او ینقل الیك عنه انه قال الولایه اعلی من النبوه، فلیس یرید ذلك القائل الا ما ذكرنا، او یقول ان الولی فوق النبی و الرسول، فانه یعنی بذلك فی شخص واحد: و هو ان الرسول- من حیث انه ولی- اتم منه من حیث هو نبی و رسول، لا ان الولی التابع له اعلی منه، فان التابع لا یدرك المتبوع ابدا فیما هو تابع له فیه، اذ لو ادركه لم یكن تابعا. فافهم.) یعنی اگر تابع بیابد به ذوق و وجدان همچنان چه متبوع یافته، آن زمان مثل او و در مرتبه او باشد. (فمرجع الرسول و النبی المشرع الی الولایه و العلم.) یعنی چون دانستی كه رسول و نبی تشریع احكام از برای امت نمی كنند و خبر نمی دهند از حقایق الا از آن حیثیت كه ولی و عالم بالله اند، پس مرجع ایشان به ولایت و علم است. و مراد از علم نه علم كسبی است، بل علم یقینی كه آن شهود ذاتی است و نتایج آن. (الا تری الله قد امره بطلب الزیاده من العلم لا من غیره فقال له آمرا: قل رب زدنی علما.) یعنی امر او به طلب زیادتی علم فرمود و به طلب زیادتی نبوت و رسالت نفرمود، از برای آنكه متعلق به نشئه دنیویه است و ولایت متعلق به نشئه اخرویه. پس امر فرمود حضرت را- صلی الله علیه و آله و

سلم- به طلب آنچه حضرت را در هر توجه از توجهات حاصل می شد ترقی در مراتب ولایت، و مطلع می شد به حسب هر مرتبه بر علوم مختصه به آن مرتبه. پس امر به طلب علم فی الحقیقه امر به ترقی در مراتب ولایت است، چه تحصیل لازم به تحصیل ملزوم است. (و ذلك انك تعلم ان الشرع تكلیف باعمال مخصوصه او نهی عن اعمال مخصوصه و محلها هذه الدار فهی منقطعه، و الولایه لیست كذلك، اذ لو انقطعت لانقطعت من حیث هی كما انقطعت الرساله من حیث هی، و اذا انقطعت الولایه من حیث هی لم یبق لها اسم، و الولی اسم باق لله، فهو لعبیده تخلقا و تحققا و تعلقا.) یعنی پس اطلاق اسم ولی بر عباد به حسب تخلق ایشان است به اخلاق الهیه، و این اشارت است به فنای در افعال و صفات حق تعالی، و به حسب تحقق عباد است به ذات الهی متسم به اسم الولی، و این اشارت به فنای در ذات است، از برای آنكه ذوات ایشان هر گاه كه فانی شد در حق، متحقق نمی شوند الا به اسم الولی، و به حسب تعلق اعیان ثابته عباد است ازلا به اتصاف به صفت ولایت و طلب آن از خدای تعالی به لسان استعداد، یا به حسب تعلق ایشان به بقای بعد از فنا. پس (الولی) اسم كسی است كه فانی شده باشد از صفات و اخلاق خویش و متخلق به اخلاق الله

شده باشد، و كسی كه فانی شده باشد ذات او در حق تعالی و مستتر شده باشد در عین احدیت و متحقق شده باشد به آن، و كسی كه رجوع كرده باشد به بقا و متوجه و متعلق شده باشد ثانیا به عالم خلق و فنا. و بعضی گفته اند كه در شریعت، نبی واضع است: و ولی كاشف است، یعنی انبیا به وضع فرائض و سنن و معاملات، و به وضع حدود واقعات مشغولند و به كشف حقایق نمی پردازند. پس اولیا كاشف حكمت نبی و مفسران كتاب و كلام نبی اند. و بعضی از مشایخ- قدست اسرارهم- گفته اند كه نبی آن است كه به خواص اشیا رسیده باشد و بر خواص اشیا تمام اطلاع یافته بود، و ولی آن است كه به حقایق اشیا رسیده باشد، و انبیا امر و نهی و وعد و وعید كه در شریعت فرمودند، بنابر خواص اشیا كردند، و احكامی كه وضع كردند، غالب از جهت خواص امور نمودند. و چون هر نبی، ولی است پس از آن حیثیت كه ولی است مطلع است بر حقایق امور، و از آن حیثیت كه نبی است مطلع است بر خواص و آثار آن حقایق در مراتب و مواطن، مثل حقیقت اسلام و ایمان، و حقیقت صلوه و صرم و حج، و حقیقت بهشت و دوزخ و صراط و ثواب و عقاب. پس علمی كه مخصوص است به رتبه نبوت، اطلاع به خواص آثار است در مراتب و مواطن مختلفه، مثل خواص و آثار

و احكام مترتبه بر اقوال و افعال و اخلاق حسنات در موطن دنیا و در موطن برزخ در موطن قیامت، و همچنین خواص سیئات اقوال و افعال و اخلاق و امر و نهی و وعد و وعید انبیا كه در شریعت وارد است بنابر اطلاع بر نتایج این اشیا است در هر عالم، و حصول این اطلاع موقوف است بر علم ذوقی بر حقایق اشیا و تنزلات آن حقایق در مراتب و مواطن مختلفه الخواص و الاثار، و محل این اطلاع بر خواص و آثار و احكام مترتبه بر اقوال و افعال و اخلاق و مورد آن صدر مصفی مصطفی است. چه منصبات صدر آن حضرت- علیه الصلوه و التحیه- حقایق روحیه متنزله به آخر مراتب سبعه قلبیه محمدیه است كه صدر است، و آن را قشر القلب می گویند، و آن وعای نور اسلام است. قال تعالی: (افمن شرح الله صدره للاسلام فهو علی نور من ربه) یعنی به این نور الهی ادارك حقایق اسلامیه كما هی می كند. فی كتاب ذیل العوارف: (حقیقه شرح الصدر، هی عباره عن وضوح الحقائق فی الصدر من غیر شك و لا ریب فیها. فكل من شرح الله صدره للاسلام اتضح فی صدره بنور من ربه، كل ما اشكل علی غیره من حقائق الاسلام، من حیث لا یتطرق الیه شك و لا ریب. پس آن حقایق متنزله صدریه محمدیه به واسطه قرب به مشارب عامه اهل اسلام، مصدر هد

ایت و تبلیغ و مورد احكام رسالت و اجرای آن بین الخلائق شده. قال سید الاولین و الاخرین و اكمل السابقین و اللاحقین- صلی الله علیه و آله و سلم: (لی مع الله وقت لا یسعنی ملك مقرب و لا نبی مرسل، و انه لیغان علی قلبی، و انی لاستغفر الله فی كل یوم سبعین مره.) پس غین، حضرت رجوع از حال مشاهده و اختصاص لی مع اللهی است به محل ابلاغ و مشاهده خلق از قبیل پوشیدن نفس صفای آیینه را. قال ابن عطا: (الغین كالنفس فی المراه، لا دوام لها و لا یوثر فیها اثر، فانما هی لحظه.) و قال الجنید: (الغین فصل بین المقامین و الحالین) و اراد بهذا القول انه- علیه الصلوه و السلام- فی كل الاحوال علی الزیاده، فاذا خرج من المقام و الحال الذی كان فیه الی مقام و حال ارفع من الاول، فیكون له بین الحالین و المقامین بعض السكون لیكون مشرفا فی السیر و المرور الی كمال مصاعد الاحوال، فهذا الفرق بین الحالین نعته- صلی الله علیه و آله و سلم- بالاغانه. قال رویم: (للنبی- صلی الله علیه و آله و سلم- مشاهدات اذا شاهد الحق وحده فی محل الاختصاص. فاذا شاهد معه سواه عن الابلاغ یجد فی قلبه غیما فیستغفر.) غین رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- آن ابر رقیق رسالت و ابلاغ ا

ست كه مصدر حقایق صدریه نبوی است. چه نبی و ولی در آن وقت بی پرده و بی رقیقه غین در عین مشاهده اند، چنان چه در بیت گلشن گذشت. گلشن: نبی چون آفتاب آمد، ولی ماه مقابل گردد اندر لی مع الله در فصوص الحكم است كه (ان خاتم الانبیاء الولی الرسول النبی.) یعنی خاتم انبیا- علیه و علیهم الصلوات- ولی است به اعتبار باطن، و رسول است به اعتبار تبلیغ احكام شرعیه، و نبی است به اعتبار انبای از غیوب و تعریفات الهیه. (و خاتم الاولیاء الولی الوارث الاخذ عن الاصل المشاهد للمراتب.) یعنی خاتم اولیا- علیه الصلوه و السلام- ولی است به اعتبار حقیقت ظاهره بر او از باطن خاتم الرسل، و وارث است از خاتم الانبیاء شرایع و احكام دین، و آخذ فیض است از علوم و معارف و مواهب الهیه بی واسطه از حق تعالی، همچنان چه خاتم انبیا اما به تبعیت و اتحاد انا و علی من نور واحد. گلشن: ولی در پیروی چون همدم آمد نبی را در ولایت محرم آمد اما حقایق روحیه الهیه كه بی واسطه از مبدا فیاض به روح مقدس آن حضرت- صلی الله علیه و آله و سلم- فائض می شود به همان كیفیت، و جمعیت و نزاهت بر روح خاتم ولایت فائض می شود بی واسطه، اما به متابعت و اتحاد نورین مصطفوی و مرتضوی، و

لهذا مرتضی صاحب (لو كشف) است و شاهد و مشاهد بی عطا و حجاب. قال تعالی (افمن كان علی بینه من ربه و یتلوه شاهد منه). قال تالی رسول الله و شاهده علی- صلوات الله علی المشهود و الشاهد-: (ما من رجل من قریش الا و قد نزلت فیه آیه من القرآن.) فقال له رجل: و انت ای شی ء نزل فیك؟ قال: (و یتلوه شاهد منه) رسول الله علی بینه و انا الشاهد منه.) اوست شاهدی مشاهد كه از رسول الله است، همچنان چه هارون نسبت با موسی كه مشاهد ما جاء به موسی بود و تابع و موید دین او. (انت منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی.) یعنی اگر چه با من معیت در مشاهده داری، اما نه از حیثیت صورت نبوت است، بل از روح نبوت است كه با من هم عنانی: (رایت ما رایت و سمعت ما سمعت و لست بنبی و لا رسول و لكنك وزیر،) و قوله- صلی الله علیه و آله و سلم-: (یا علی! ما عرفنی الا الله و انت، و ما عرفك الا الله و انا، و ما عرف الله الا انا و انت) همان بیان و همان لسان است. پس آن حقایق الهیه كه بی واسطه به روح مصطفی و به روح مرتضی فائض می گردد كه (و یتلوه شاهد) به اتحاد (انا و علی من نور واحد) متنزل می گردد تا آخر مراتب سبعه قلبیه محمدیه كه صدر است، و اقرب مراتب است به

مشارب (مرسل الیهم)، چه منبع ایمان به غیب است، و حكمت در این تنزیل و این انصباب به صدر مصطفوی تقریب به اهل ایمان است، تا مصدر هدایت و تبلیغ و ماده احكام رسالت و انبا و اشتغال حقانی به مصالح دنیویه و اخرویه خلایق گردد، اما شهید ماخذ او هفت مرتبه فوق صدر است از برای صاحب معاینه و حضور مع الله است. قال فی الفتوحات المكیه: (من الاولیاء الشهداء- رضی الله عنهم- تولاهم بالشهاده، و هم من المقربین، و هم اهل الحضور مع الله علی بساط العلم به. قال الله تعالی: (شهد الله انه لا اله الا هو و الملائكه و اولوا العلم قائما بالقسط) و لم یقل: (و اولو الایمان). فرتبه العلم فوق رتبه الایمان بلا شك، و هی صفه الملائكه و الرسل، فجمعهم من الملائكه فی بساط المشاهده، فهم یوحدون عن حضور الهی و عنایه ازلیه، فهم الموحدون و شانهم عجیب و امرهم غریب. فقدم الصدیق علی الشهید فی قوله تعالی: (اولئك مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین) لاتصال نور الایمان بنور الرساله، و الشهداء لهم نور العلم مساوق لنور الرسول من یحث ما هو شاهد لله بتوحیده لا من حیث هو رسول.) چون در شریعت لابد است از علمی كه از مرتبه علم ولایت كه محل

او فواد است، و آن اعلی مراتب قلب محمدی است- صلوات الله علیه-، و موطن شهود است متنزل شده باشد، به مرتبه صدر، كه ادنی مراتب قلب معلای مصطفوی است و موطن ایمان است، تا به واسطه این تنزل مناسبتی فی الجمله با مشارب عموم (مرسل الیهم) از اهل ایمان پیدا كند، و لا جرم در خلافت رتبت رسالت و بلاغ این تنزیل ضرورت است. چه در فتوحات است كه هر یك از مراتب اربع كمالات سعادیه كه ولایت است و نبوت و رسالت و ایمان، مقتضی امور غیر متناهی اند از علوم و اسرار و احوال، پس در حال مشغله به مقتضیات یكی از این مراتب، ذهول از مرتبه دیگر خواهد بود به تخصیص كه بین المرتبتین بینونتی باشد من حیث الاقتضاء. و خاتم ولایت محمدی و باب مدینه علم احمدی را- علیه الصلوه و السلام- به واسطه اشتغال و استغراق او به مرتبه اعلی كه مستقر اوست، از علوم كلیه لدنیه الهیه متعذر النزول بود به حضیض علوم صدریه دینیه، و مصلحت نیز نبود. از برای آنكه در تایید دین كه منصب اوست، آن استغراق و اشتغال ضروری است، و لذا قال- علیه السلام-: (انا علم صامت و محمد علم ناطق)، صلوات الله و سلامه علی الناطق و الصامت. شعر: علم را آن كو در تحقیق سفت اتحاد عالم و معلوم گفت عین علی

عالی، علم صرف ولایت است، و لسان او لسان حقیقت، و آن زیان بی زبانی است، و استماع آن گوش بی گوشی می تواند كرد. مولانا: گوش بی گوشی در این ره برگشا بهر راز یفعل الله ما یشاء و عین جامع محمدی، علم نبوت است، و همان اسرار حقیقت به لسان شریعت بیان می فرماید. پس آن كلام جامع محمدی (را) عموم و خواص اهل استماع در خور گوش و بی گوشی خویش می شنوند و می یابند كه (اوتیت جوامع الكلم.) مولانا: مصطفی را ز آن كلام جامع است گویدم جان بخش هر یك سامع است چون در آرد قدرت حق در مقال یك سخن گوید به قدر صد خیال از كلامش هر یكی جانی برند هر كس از دستورش ایمانی برند قشریان در قشر، نازند و چرند اهل مغز از لب ایمان بر خورند بدان- اسعدك الله- كه دوایر مراتب معطی سعادت سه مرتبه است، یكی فوق دیگری. دایره اول: نبوت است كه شعاع نور اصلی است از خورشید ذات، و لهذا معارج انبیا به نور اصلی است. و دایره دوم: ولایت است كه از شعاع نور اصلی است، و لهذا معارج اولیا، فائض از نور اصلی است. و دایره سیوم: دایره ایمان است كه از شعاع نور ولایت است، و از این است كه بعضی گفته اند كه ایمان نور است، و ولایت نور نور است، و نبوت نور نور نور

است، و ایمان كشف است، و ولایت كشف كشف است، و نبوت كشف كشف كشف است.) نور ایمانی آن سراج غیبی است كه شیخ با یزید می گوید: (لم یومن بالغیب من لم یكن له سراج من الغیب.) و هر یك از این دوایر، منقسم به سه قسم است: علوم و اسرار و احوال، و در اشخاص هر یك از این دوایر، شخصی صاحب جمعیه فیوض آن دایره است كه از او منتشر می شود به سایر اشخاص آن دایره جمیع آن علوم و اسرار و احوال مخصوصه به آن مرتبه، و او خاتم اهل آن مرتبه است، همچنان چه در دایره اول، جمیع انبیا، فیوض ایشان از علوم و اسرار و احوال، همه از خاتم انبیا است- علیه و علیهم الصلوه و السلام- همچنین در دایره ولایت، جمیع اولیا، فیوض ایشان از علوم و اسرار و احوال همه از خاتم اولیا است، علیه و علیهم السلام. ثم اعلم ان الولایه التی لا واسطه بینها و بین الحق تعالی انما هی ولایه نبینا محمد- علیه و آله افضل الصلوات و اكمل التحیات- و كذلك النبوه و الرساله الحقیقیتان لیستا الا له- صلی الله علیه و آله-، لانهما ناشئتان عن ولایته الحقیقیه. شعر: كی بود حكم نبوت پایدار گر نباشد از ولایت استوار؟ بر ولایت دان نبوت را اساس چون ولایت را به ذات آمد مساس و قوله- صلی الله علیه

و آله و سلم-: (علی ممسوس فی ذات الله) اشاره الی ذلك، و اما ولایه سائر الاولیاء و سائر الرسل انما هی اظلال ولایته و رسالاته و فروعهما. چون حضرت خاتم النبیین- علیه افضل صلوات الله المصلین- بی واسطه است در اخذ از حق تعالی به حكم (اول ما خلق الله نوری ثم خلق الخلق)، پس جمیع فیوض الهیه، بر هر كس كه فائض شود، اولا و بالذات به روح اقدس آن حضرت وارد می گردد، و بعد از آن مترشح می شود به مادون او، كما قال تعالی: (و انك لتلقی القرآن من لدن حكیم علیم) و قال سبحانه: (الرحمن علم القرآن). شعر: مصطفایی كو كه جسمش جان بود تا كه رحمان علم القرآن بود دیگران را گفته علم بالقلم واسطه افراشت از بذل و كرم فلا محاله، جمیع نشئات ولایت و نبوت و رسالت اولیا و انبیا و رسل، ترشح ولایت و نبوت و رسالت ختمیه محمدیه باشد- علیه الصلوه و السلام و التحیه- چه معنی ختم، جمع است، و خاتم هر كمالی آن كس است كه جامع جمیع نشئات آن كمال است. ثم اعلم- لا حرمنا الله و ایاكم من شرب الولایه المحمدیه- كه حقیقت ولایت اقرب قربات عبد است به حق تعالی، مترتب بر كمال فنای عبد در حق تعالی، و مراد از این فنا فنای عین عبد نیست، بلكه فنای احكام بشریه اوست در

احكام حقیقت حق تعالی: اولا به فنای صفت نفس تا صاحب مقام قلب و ظهور صفات و كمالات او گردد، باز به فنای صفات قلب تا صاحب مقام ولایت گردد به تجلیات انوار اسمای الهیه مغنیه صفات قلب و كمالات او، و لهذا متصف می شود به صفات الهی از علم و اراده و قدرت و غیرها. فلا یظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی و هو المصطفی و المرتضی- صلوات الله و سلامه علیهما- كما قال- علیه السلام-: (انا الذی عندی مفاتح الغیب لا یعلمها بعد محمد غیری.) چه اطلاع بر جمیع مفاتیح غیب، اطلاع است بر جمیع اعیان ممكنات، و آن اولا و بالذات خاصه حقیقت محمدی است كه بحر محیط جواهر حقایق اعیان است، و قوله- صلی الله علیه و آله و سلم-: (اوتیت جوامع الكلم، و علمت علم الاولین و الاخرین) مفصح است از این احاطه، و ثانیا و بالمظهریه، مخصوص عین علوی است، و لهذا قال- علیه السلام-: (لا یعلمها بعد محمد غیری.) چه به حكم (انا و علی من نور واحد) عین علوی منطبق است بر عین محمدی. زیرا كه مظهر جامع و مرات كلی كمالات محمدی غیر علی عالی نیست. و اما سایر خواص عرفا كه اطلاع بر بعض امور مفاتح غیب دارند- علی قدر استعدادهم و جزئیتهم- نور علم ایشان مستفاد است از استضاءت شمع هدایت (انا

مصباح الهدی و مشكوه فیها نور المصطفی)- صلی الله علی المصطفی و المرتضی و آلهما- یعنی هر كه مشكات نور مصطفی است، به حقیقت او مصباح هدی است، و آن منم! پس نور من بعینه نور مصطفی است ساطع از مشكات من، و همچنین هدایت من همان هدایت اوست و علم من علم او، و اشار الی ذلك الاتحاد- صلی الله علیه و آله و سلم-: (نفسك نفسی، و فمك فمی، و لحمك لحمی، و دمك دمی.) پس این كلمه تامه علویه، به حقیقت شرح كلمه جامعه (انا و علی من نور واحد) باشد، و همچنین موضح مغزای (انا مدینه العلم و علی بابها- كما لا یخفی علی اولی الفطنه و الذكاء- و اتوا البیوت من ابوابها.) چه دخول در شهر علم محمدی بی فتح باب علوی ممتنع الحصول است، و جمله اجله ارباب علم و عرفان و سلاطین اصحاب كشف و ایقان، گدایان و قارعان این بابند و عاكفان این جناب. رسالتین: گرد، كان برخیزد از دامان شاه سرمه زان سازند بینایان راه (و ما یذكر الا اولواالالباب). شعر: ای جان و باغ و یاسمین، ای شمع افلاك و زمین! ای مستغاث العاشقین! ای شهسوار هل اتی! ای خسروان درویش تو! سرها نهاده پیش تو جمله ثنا اندیش تو، ای تو ثناها را سزا! ای صبر بخش زاهدان! اخلاص بخش عابدان وی گل

ستان عارفان! در وقت بسط و ارتقا روی الحافظ ابونعیم فی كتاب حلیه الاولیاء بروایته عن انس بن مالك قال: بعثنی النبی- صلی الله علیه و آله و سلم- الی ابی برزه الاسلمی، فقال له و انا اسمع: (یا ابا برزه! ان رب العالیمن عهد الی عهدا فی علی بن ابی طالب- علیه الصلوه و السلام- فقال: انه رایه الهدی، و منار الایمان، و امام اولیائی، و نور جمیع من اطاعنی. یا ابا برزه! علی بن ابی طالب امینی غدا یوم القیامه و صاحب رایتی فی القیامه، علی مفاتیح خزائن رحمه ربی.) رسالتین: هیچ كس را هیچ فتحی رو نداد تا نه بر رویش علی در بر گشاد هیچ رهرو راه را پایان ندید تا نه آن ره را علی در هم كشید ثم قال فی الفصوص- فی بیان اختصاص علم المفاتیح و تصریفها بالخاتم للنبوه اصاله و بالخاتم للولایه وراثه- بقوله: (و ما یراه احد من الانبیاء و الرسل الا من مشكوه الرسول الخاتم، و لا یراه احد من الاولیاء الا من مشكوه الولی الخاتم.) (فكل نبی من لدن آدم الی آخر نبی ما منهم احد یاخذ الا من مشكوه خاتم النبیین- علیه افضل صلوات المصلین- و ان تاخر وجود طینته، فانه بحقیقته موجود، و هو قوله: (كنت نبیا و آدم بین الماء و الطین) و غیره ما كان نبیا الا حین بعث

، و كذلك خاتم الاولیاء كان ولیا و آدم بین الماء و الطین، و غیره من الاولیاء ما كان ولیا الا بعد تحصیل شرائط الولایه من الاخلاق الالهیه فی الاتصاف بها من كون الله یسمی (بالولی الحمید.) فخاتم الرسول- صلوات الله و سلامه علیه- هو الولی الرسول النبی، و خاتم الاولیاء- علیه السلام- الولی الوارث الاخذ عن الاصل المشاهد للمراتب.) و لهذا فرمود- علیه السلام-: (و لهم خطائص حق الولایه.) (و فیهم الوصیه و الوراثه)، و در شان آل محمد است وصیت و وراثت. قال- صلی الله علیه و آله و سلم-: (ان العلماء ورثه الانبیاء، و ان الانبیاء لم یروثوا درهما و لا دینارا، و لكنهم ورثوا العلم. فمن اخذ به اخذ بحظ وافر.) بدان كه حظ او فر از وراثت حضرت خاتم النبوه- علیه الصلوه و السلام و التحیه- آن كس را است كه جامع وراثت علم و عمل و حال و ذوق محمدی باشد بی واسطه بكلیتها و اصولها، و این عبارت است از ختم ولایت محمدی، و حقیقت وراثت این است، و لهذا منحصر ساخت وراثت و وصایت خویش در او بقوله- صلی الله علیه و آله و سلم-: (لكل نبی وصی و وارث، و ان علیا وصیی و وارثی.) زیرا كه روح علوی، زاده روح محمدی است، و این وراثت كمالات روحیه است از علم و ذوق و حال محمد

ی، و وارث او می باید زاده روح او باشد. عن ابی عبدالله قال: سمعت رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- و سئل (بای لغه خاطبك ربك لیله المعراج؟) فقال: (خاطبنی بلغه علی بن ابی طالب، فالهمنی ان قلت: یا رب! خاطبتنی ام علیا؟ یا احمد! انا شی ء لا كالاشیاء، لا اقاس بالناس، و لا اوصف بالاشیاء، خلقتك من نوری، و خلقت علیا من نورك. فاطلعت علی سرائر قلبك فلم اجد الی قلبك احب من علی بن ابی طالب. فخاطبتك بلسانه كی ما یطمئن قلبك.)- صلوات الله و سلامه الاحد علی الوالد و الولد-. خواجه به معراج رفت با دل خود راز گفت جمله ز حق می شنید از دهن مرتضی فمحبه الله حبیبه المصطفی كمحبه حبیب الله حبیبه المرتضی فی انها من حنین الكل الی جزئه. چه همچنان چه نطفه ولد منتشر است در جمیع اعضای والد، و بیرون می آید محاكی اسرار والد كه (الولد لا یكون الا تفصیل سر الله) همچنین نطفه روح خاتم ولایت- علیه السلام و التحیه- از جمیع نشئات روحیه از اسرار و احوال و اذواق روح كلی محمدی- علیه صلوات الله الاحدی و سلامه الابدی- مترشح و متخلق شده. در فصوص الحكم است در سر (نفخت فیه من روحی) كه دال است بر آنكه حنین و آرزومندی حق تعالی به دوستان خود از قبیل حن

ین كل است به جزء خود، فقال: (ابان الحق تعالی بذلك عن الامر فی نفسه من جانب الحق فی قوله فی هذه النشئه العنصریه: (و نفخت فیه من روحی) ثم وصف نفسه بشده الشوق الی لقائه، فقال للمشتاقین: (یا داود! انی اشد شوقا الیهم) یعنی للمشتاقین الیه.) یعنی به اینكه فرمود: (نفخت فیه من روحی) باز وصف كرد نفس خویش را- عز و علا- به شدت شوق او به مشتاقان خویش. (شعر: یحن الحبیب الی رویتی و انی اشد الیه حنینا) پس چون دمیده است حق تعالی در او از روح خود، فما اشتاق الا لنفسه. الا تراه خلقه علی صورته لانه من روحه. پس همچنان چه حنین و آرزومندی حق تعالی به حبیب خویش از باب حنین كل است به جزء، همچنین حنین و آرزومندی رسول الله نیز به حبیب خود از باب حنین كل است به جزء خویش، فما اشتاق الا لنفسه. لقوله تعالی: (خلقتك من نوری و خلقت علیا من نورك.) مولانا: كل من آمد مرتضی، كل وی آمد مصطفی كلات كل آمد خدا، ز اینجا مرو بالاترك از این است كه به حكم (الولد سر ابیه) در جمیع عوالم و مواطن سیر ادوار انبیا و اولیا، میان پدر- كه نور خاتم الانبیاء است- و فرزند- كه نور خاتم الاولیاست- متحقق است. چه معیت سری كه با جمیع انبیا داشت، هم معیت سری اس

ت با خاتم انبیا. چه همچنان چه هر نبی حامل نشئه ای از نشئات نبوت ختمیه است، صاحب تایید او نیز حامل نشئه ای از نشئات تاییدیه علویه است. و نكته در سر و جهر آن است كه صورت نشئه عنصریه علویه، مرات جمیع نشئات ولایت است، و صورت جسدی هارونی مثلا، صورت نشئه ای از نشئات ولایت است، كه جمیع آن نشئات نبوت است، ظاهر شد جهت تایید جمعی حامل نوبت ختمی. این است حقیقت معیت كه از باب معیت جزء است با كل. و بر ارباب فطنت و اهل بصیرت مخفی نماند كه اخص و اولی به آیه كریمه (و الذین معه)- الایه- آن كس است كه از تاریخ (كان محمد نبیا و آدم بین الماء و الطین و علی ولیا و آدم بین الماء و الطین) مصدق نبوت ازلیه او بوده باشد، و لهذا سمی بالصدیق الاكبر و نزل فی شانه (یتلوه شاهد منه). یا اخی! معیت ازلیه عین علویه با حقیقت محمدیه- علیهما افضل الصلوه و التحیه- از كتابت كنگره عرش الرحمن بخوان تا رتبت (ما ظننتم باثنین، الله ثالثهما) از سطر (لا اله الا الله، محمد رسول الله، ایدته بعلی) بازیابی. عن ابی الحمراء قال: قال رسول اله- صلی الله علیه و آله و سلم-: (لما اسری بی الی السماء اذا علی العرش مكتوب: لا اله الا الله، محمد رسول الله، ایدته بعلی) و

هو صاحبه و رفیقه فی جمیع مواطن سفر الوجود و منازله و مراتبه من العوالم الغیبیه و الشهادیه تماما روحا و مثالا و حسا، كما روی انه قال- صلی الله علیه و آله و سلم-: (كنت انا و علی نورا بین یدی الله، مطیعا، یسبح الله ذلك النور، و یقدسه قبل ان یخلق آدم اربعه عشر الف عام. فلما خلق الله آدم ركب ذلك النور فی صلبه، فلم یزل ینقله من صلب الی صلب حتی اقره فی صلب عبدالمطلب، فقسمه قسمین: فصیر قسمی فی صلب عبدالله، و قسم علی فی صلب ابی طالب. فعلی منی و انا منه.) العجب كل العجب كه یك نور بود و یك تسبیح و یك مسبح، و در حقیقت محمد و علی بودند به یك لسان از نور واحد. از اینجا تفطن می توان كرد سر (فمك فمی) و لهذا در آخر حدیث می فرماید: (فعلی منی و انا منه)، و عن ام سلمه قالت: قال رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم-: (علی منی و انا من علی، حیث یكون اكون، و حیث اكون یكون). نیكو تامل كن كه این چه معیت ازلی است، و تعانق روحی، و اتحاد حبی! انا من اهوی و من اهوی انا نحن روحان حللنا بدنا بل روح واحد حللنا بدنین. چه بر مصداق حدیث قدسی (خلقتك من نوری، و خلقت علیا من نورك) روح خاتم الولایه متولد از روح خاتم النبوه باشد، و (الولد سر اب

یه.) پس روح علوی ظهور سر محمدی باشد، و الیه اشار قول الشیخ الحموی: (ان خاتم الاولیاء صوره نقطه الولایه الكلیه الاصلیه، و خاتم الانبیاء روح تلك الصوره)، و فی قول خاتم الولایه: (انا مشكوه الهدی، فیها مصباح المصطفی)- صلوات الله و سلامه علیهما و آلهما-. دیگر در اشارت (ما ظننتم باثنین، الله ثالثهما) است سر ختمیت خاتم نبوت كه عبارت است از جمعیت جمیع حقایق نبوت، و سر ختمیت خاتم ولایت كه جمعیت جمیع حقایق ولایت است. چه حقایق نبوات جمیع انبیا، شئون ذاتیه حقیقت نبوت خاتم انبیاست، و حقاق ولایات سایر اولیا، شئون ذاتیه حقیقت ولایت خاتم اولیاست، و همچنان چه جمیع حقایق اشیا در احدیت جمع حقیقت الهیه مندمج است- كاندماج الشجره فی النواه- و به آن احدیت جمعی ظاهر است به صور جمیع اشیا، همچنین جمیع حقایق نبوات انبیا در احدیت جمع حقیقت نبوت ختمی اندماج دارد، و به آن احدیت جمعی می تواند ظاهر شد به صور حقایق نبوات جمیع انبیا مفصلا، و به صورت ختمیت و جمعیت جمیع حقایق مجملا، در صورت جسدی مكی مدنی محمدی، و بر آن قیاس جمیع حقایق ولایات اولیا در احدیت جمعی حقیقت ولایت خاتم الاولیاء مندمج است، و به آن احدیت جمعیه است كه ظاهر می شود به صور

حقایق ولایات جمیع اولیا مفصلا، و به صورت جمعیه حقایق مجملا، در صورت جسدی مكی مدنی علوی، با معیت بین الخاتمین در ظهور عالم حس، و الله ولی الافهام! این آن معیت است كه به آن تایید دین انبیا كرد، در مظهر هارونی تایید دین موسی كرد به دعای (و اجعل لی وزیرا من اهلی هارون اخی اشدد به ازری). عن ابی ذر الغفاری انه قال: (صلیت مع رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- یوما من الایام الظهر. فسال سائل فی المجسد، فلم یعطه احد شیئا، فرفع السائل یدیه الی السماء و قال: اللهم اشهد انی سالت فی مسجد نبیك محمد- صلی الله علیه و آله و سلم- فلم یعطنی احد شیئا. و كان علی فی الصلوه راكعا، فاومی الیه بخنصره الیمنی و فیها خاتم. فاقبل السائل. فاخذ الخاتم من خنصره. و ذلك بمرای من النبی، صلی الله علیه و آله و سلم. فرفع طرفه الی السماء و قال: اللهم، ان اخی موسی سالك فقال: (رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و اجعل لی وزیرا من اهلی هارون اخی اشدد به ازری و اشركه فی امری) فانزلت علیه قرانا (سنشد عضدك باخیك و نجعل لكما سلطانا فلا یصلون الیكما). اللهم انی محمد نبیك، فاشرح لی صدری و یسر لی امری، و اجعل لی وزیرا من اهلی علیا، اشدد به ظهری، قال ابوذر: ف

ما استتم دعاوه حتی نزل علیه جبرئیل- علیه السلام- من عند الله- عز و جل- و قال محمد اقرء: انما ولیكم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوه و یوتون الزكوه و هم راكعون.) بر قلعه (انما) در حق كه گشاد؟ خسرو، علم (انا مدینه) به كه داد؟ گوی از خم چوگان (سلونی كه ربود؟ رخت از بر تخت (انت منی) كه نهاد؟ پس اساس و بنای قصر دین معلای محمدی به تایید و امداد و اعلای اعلام علی عالی- علیهما و آلهما صلوات الله المتعالی- مشید و مشدد كبنیان مرصوص گشت، و وعده (سنشد عضدك باخیك و نجعل لكما سلطانا) در مظهرین جامعین ختمین محمدین علیین به اتم و اجمع و اكمل وجهی به انجاز انجامید. و قوه (قلعت باب خیبر بقوه صمدانیه لا بقوه جسدانیه) و (لمبارزه علی ابی طالب یوم الخندق افضل من اعمال امتی الی یوم القیامه) و غیرذلك اثر قوه صمدانیه (سنشهد عضدك باخیك و نجعل لكما سلطانا) است، ای سلطانا، لمملكه النبوه و الرساله، والیا لولایه الولایه و الهدایه. رسالتین: نیست غیر خاك و آب، اصل بنا جمله اركان زین دو در نشو و نما چون پذیرفت آب با خاك التیام گشت پیدا زین دو این دیوار و بام گر چه نبود خانه بی سقف و جدار غیر آب و گل نباشد اص

ل كار فیض غیب مصطفی كان است آب كرده آمیزش به خاك بوتراب زان، بنای دین به كیوان بر شده هم نهال عشق زان پر بر شده جایی كه هیچ یك از انبیا را طاقت و قوت نباشد كه جمع كند میان احكام حمل رسالت و بلاغ غیر عام، مخصوص به وقت خاص و امت معینه، حتی موسی كه با آن قوت و جرات (اشدد به ازری) می گوید. فی العرائس: (كان موسی فی مشاهده قرب جلال الازل، شاهدا لربوبیه، و كاد ان یفنی فی العزه، فشغله الحق بالشریعه عن الفناء فی الحقیقه. فلما علم موسی مراد الحق منه بمكابده الاعداء و الرجوع من المشاهده الی المجاهده، سال عن الحق- سبحانه- شرح الصدر و اطلاق اللسان و تیسیر الامر، لیطبق احتمال صحبه الاضداد و مكابدتهم، انه كان موسی فی مشاهده الحق الطف من الهوی، و فی خطابه ارق من ماء السماء، فطلب قوه الوهیه و تمكینا قادریا بقوله: (رب اشرح لی صدری و یسر لی امری). عرف موسی مكان مباشره الشریعه و انها حق الله، و حق الله فی العبودیه مقام الامتحان، و فی الامتحان حجاب عن مشاهده الاصل، فخاف من ذلك و سال شرح الصدر. ای اذا كنت فی غین الشریعه عن مشاهده غیب الحقیقه، اشرح صدری بنور وقائع المكاشفه حتی لا اكون محجوبا عنك. الا تری الی سید الانبیاء و

الاولیاء- صلوات الله و سلامه علیه و علیهم- كیف اخبر عن ذلك الغین، و شكی عن صحبه الاضداد فی اداء الرساله بقوله: (انه لیغان علی قلبی، و انی لاستغفر الله فی كل یوم سبعین مره.) فقال: (و اجعل لی وزیرا من اهلی اخی اشدد به ازری و اشركه فی امری) یعنی انا ارید الوقوف بسری معك فی شهود الغیب، و اذ كنت غائبا لا اطیق ان اودی رسالتك بهیئتها، فاجعل لی هارون وزیرا یعبر قولی لهم. فانه یحسن مقالتی و اشاراتی التی هی من مجمع بحار كلام ازلی و شهود الابدی، و لا اكون مشغولا عنك بغیرك.) قال فی الفصول المهمه فی معرفه الائمه: (فظهر ان منزله هارون من موسی منزله الوزیر. و الوزیر مشتق من احدی معانی ثلثه: احدها: من الوزر- بكسر الواو و تسكین الزاء- و هو الثقل: فكونه وزیرا له یحمل عنه اثقاله و یخففها. ثانیها: من الوزر- بفتح الواو و الزاء- و هو المرجع و الملجا، و منه قوله تعالی: (كلا لا وزر). فكان الوزیر مرجوع الی رایه و معرفته، و ملجا الی الاستعانه به. و المعنی الثالث: من الازر و هو الظهر. قال الله تعالی: (اشدد به ازری) فیحصل بالوزیر قوه الامر و اشتداد الظهر كما یقوی البدن و یشتد به. فكان منزله هارون من موسی انه یشتد ازره و یعاضده و یحمل ع

نه. و قد جعل رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- علیا منه بهذه المنزله الا النبوه.) این بود حال موسی- علیه السلام- با وجود قوت و جرات او از میان انبیا، جایی كه هیچ یك از انبیا را طاقت و قوت نباشد كه جمع كند حمل ولایت جزئیه كه نشئه ای از نشئات و شعاعی از اشعه آفتاب ولایت كلیه بی حجاب محمدیه است، با اشتغال به احكامن نبوتی كه شعله ای از مشاعل مشاغل نبوت كلیه ختمیه محمدیه است، الا به مویدی، پس چگونه آن سید فرسان میادین عساكر انبیا و مرسلین را- علیه و علیهم افضل صلوات المصلین- طاقت و قوت باشد حمل امانت اسرار ولایت كلیه الهیه، با بار نبوت جامعه ختمیه، و تحمل عبای رسالت عامه شامله مر كافه انس و جن الی یوم القیام، به نعت تمكن و كمال استقامت، الا به امداد و تقویت و معیت صاحب تایید (انت منی بمنزله هارون لموسی)! و این معیتی است در جمیع مراتب اربع كمالات سعادیه كه ایمان است و ولایت و نبوت و رسالت، و هر یك از این مراتب را احكام غیرمتناهیه است. قال فی الباب السبعین و ماتین: (لما كانت المراتب التی تعطی السعاده للانسان اربعا لا زائدا علیها، و كل مرتبه تقتضی امورا لا نهایه لها من علوم و اسرار و احوال. فالمرتبه الاولی: ایما

ن، و الثانیه: ولایه، و الثالثه: نبوه، و الرابعه: رساله، و الرساله و النبوه و ان انقطعت فی هذه الامه فما انقطع المیراث منها. فمنهم من یرث نبوه و منهم من یرث رساله و نبوه معا.) شهسوار میدان ولایت- علیه السلام و التحیه- در قلبات و سیر در علوم و اذواق و اسرار و احوال غیرمتناهیه مرتبه ثانیه كه كمال ولایت است با سلطان فرسان میادین عساكر انبیا و مرسلین- علیهما افضل صلوات المصلین- كفرسی رهان بود معا معا، تا به رفاقت آن حضرت، تمام مواطن و مقامات غیرمتناهیه ولایت احاطه نمود، و در ختم ولایت تمام شد، و به كمال مرتبه عالیه خویش استقرار یافت. پس چابك سوار میدان نبوت و رسالت- علی افضل الصلوه و التحیه- فردا وحیدا، در سیر طرق تقلبات اذواق و احوال و اسرار مقامات سامیات مرتبتین نبوت و رسالت چندان تاخت تا خاتم الانبیاء و المرسلین گشت، و (كان آدم بین الماء و الطین)- صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین- پس (خاتم الولایه) مشارك و مساهم گشت با (خاتم النبوه) در فیوض غیرمتناهیه عجیبه مخصوصه به ختم ولایت از اذواق و علوم و احوال و اسرار سامیه (ما لا عین رات، و لا اذن سمعت، و لا خطر علی قلب بشر). اما چون خاتم انبیا سابق شد به دوره نبوت، لا

جرم خاتم الولایه تابع خاتم النبوه گشت در احكام آن دوره، اما مشاهد آن احكام بود بی تحقق به آن. چه در موطن تلقی وحی كه موطن نبوت است به حیثیتی بود كه تمام معاملات و محاورات آن مجلس معاین و مشاهد او می شد. چنان چه حضرت- صلی الله علیه و آله و سلم- می فرمود لدفع التوهم كه: (یا علی! رایت ما رایت، و سمعت ما سمعت، و لست بنبی و لا رسول، و لكنك وزیر). و گاه می فرمود هم از جهت دفع توهم: (انت منی بمنزله هارون لموسی، الا انه لا نبی بعدی.) و قال- علیه السلام-: (و لقد كنت اتبعه اتباع الفصیل اثر امه، یرفع لی فی كل یوم علما من اخلاقه، و یامرنی بالاقتداء به. و لقد كان تجاور فی كل سنه بحراء فاراه، لا یراه غیری. و لم یجمع بیت واحد فی الاسلام غیر رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- و خدیجه و انا ثالثهما. اری نور الوحی و الرساله، و اشم ریح النبوه. و لقد سمعت رنه الشیطان- لعنه الله- حین نزل الوحی علیه- صلی الله علیه و آله و سلم- فقلت: یا رسول الله! ما هذه الرنه؟ قال: هذا الشیطان قد ایس من عبادته. انك تسمع ما اسمع، و تری ما اری، الا انك لست بنبی، و انك لوزیر و انك لعلی خیر.) و اعلم ان وراثه احواله- صلی الله علیه و آله و سلم- فهو ذ

وق ما كان یجده فی نفسه فی مثل الوحی بالملك، فیجد الوارث ذلك فی اللمه المكیه، و من الملك الذی یسدده، و من الوجه الخاص الالهی بارتفاع الوسائط، و ان یكون الحق عین قوله، و ان یقرا القرآن منزلا علیه یجد لذه الانزال ذوقا علی قلبه عند قرائته. فان للقرآن عند قرائه كل قاری فی نفسه او بلسانه تنزلا الهیا لابد منه. فهو محدث التنزل و الاتیان عند قرائه كل قاری ای قاری كان، غیر ان الوارث بالحال یحس بالانزال، او یلتذ به التذاذا خاصا لا یجد الا امثاله، فذلك صاحب میراث الحال. و قال فی كتاب التجلیات فی تجلی الفردانیه: (لله ملائكه یهیمون فی نور جلاله و جماله فی لذه دائمه و مشاهده لازمه لا یعرفون ان الله الحق غیرهم. ما التفتوا قط الی ذواتهم فاجری. و لله قوم، من بنی آدم، و هم الافراد الخارجون عن حكم القطب. لا یعرفون و لا یعرفون. قد طمس الله عیونهم فهم لا یبصرون حجبهم عن غیب الاكوان حتی لا یعرف الواحد منهم ما القی فی حبیبه، و احری ان یعرف ما فی حبیب غیره و احری ان یتكلم علی ضمیر. یكاد و لا یفرق بین المحسوسات، و هو بین یدیه، جهلا بها لا غفله عنها و لا نسیانا، و ذلك لما حققهم به- سبحانه- من حقائق الوصال و اصطنعهم لنفسه فما لهم معرفه

بغیره: فعلمهم به، و وجدهم فیه، و حركتهم منه و شوقهم الیه، و نزولهم علیه، و جلوسهم بین یدیه لا یعرفون غیره. قال سید هذا المقام- صلی الله علیه و آله و سلم-: انتم اعرف بمصالح دنیاكم.) حاصل الكلام آنكه: حضرت خاتم النبوه- علیه الصلوه و السلام و التحیه- مظهر اسم الله است كه جامع جمیع اسماء الهیه است، و خاتم ولایت، محمدیه -علیه الصلوه و السلام و التحیه- وارث بی واسطه است جمیع كمالات سامیه مصطفویه را، و این جمعیت و احاطه جمیع كمالات محمدیه به وراثت بی واسطه، خصیصه حبیبیت است و آن خاتم حبیب الله است كه خاتم و حائز جمیع كمالات اولیا است. چه هر یك از اصحاب كرام صاحب فیضی از فیوض محمدی اند، و خاتم ولایت جامع جمیع آن فیوض است به احدیت جمعیه نشئه محبوبیت. و قوله- صلی الله علیه و آله و سلم-: (من اراد ان ینظر الی آدم فی علمه، و الی نوح فی تقواه، و الی ابراهیم فی حكمته، و الی موسی فی هیبته، و الی عیسی فی عبادته، فلینظر الی ابن ابی طالب) ناظر به كمال وراثت فضیلت جمعیه حضرت خاتم النبوه است جمیع كمالات انبیا را، علیه و علیهم الصلوه و السلام. شعر: حسن یوسف، دم عیسی، ید بیضا داری آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری و لا یخفی عل

ی ذوی الفطانه انه- علیه السلام- باحدیه هذه الجمعه له المعیه التاییدیه السریه بكل واحد من الانبیاء، الجهریه بخاتمهم- علیه و علیهم الصلوه و السلام- و الله ولی الافهام! قال الشیخ ابوطالب المكی- رحمه الله علیه-: (و من وصف مقام المحبوبیه ما قیل لعلی- علیه الصلوه و السلام-: صف لنا اصحابك. فقال: (عن ایهم تسالون؟ قالوا: عن سلمان قال: ادرك علم الاول و الاخر. قالوا: فعمار. قال: مومن ملی ایمان الی مشاشه. قالوا: ابوذر. قال: جمع له العلم و الزهد، لا یخاف فی الله لومه لائم، ما اضلت الخضراء اصدق لهجه منه. قالوا: حذیفه. قال: صاحب السر، اعطی علم المنافقین. قالوا: فاخبرنا عن نفسك. قال: ایای اردتم، كنت اذا سالت اعطیت و اذا سكت ابتدئت.) فهذا مقام جمع فیه ما فرق علی ما سواه من الاحوال، فاشبه ذلك ما وصفه به رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- من النهایه التی اعطی اصحابه بدایتها. فقال: (اقضاكم علی) فالقاضی جامع فیه هذه الصفات. و القضاء هو الغایه، لان من علومه- علیه السلام- الفقه الذی هو مرجع الانام و مجمع الاحكام و منبع الحلال و الحرام، و كان- علیه السلام- مطلع غوامض احكامه منقادا له، جامحه بزمامه، مشهودا له فیه بعلو محله و مقام

ه، و لهذا خصه رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- بعلم القضاء. و لذلك كان عنده غلبه من البیان و كشف الشبهات ما لم یكن عند اصحابه، فقال: (ما شككت فی قضاء بین اثنین منذ استقضانی رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم-) و قضی فی شبهه فی الیمین، فسئل عنها رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- فتبسم و قال: (ما اعلم منها الا ما قاله علی.) عن ابی بریده عن ابیه قال: (قال رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- ذات یوم: (ان الله امرنی ان احب اربعه من اصحابی، اخبرنی انه یحبهم.) قال، قلنا: من هم؟ یا رسول الله! قال: (فان منهم علیا). ثم ذكر ذلك الیوم الثانی مثل ما قال الیوم الاول. فقلنا: من هم؟ یا رسول الله! قال: (ان علیا منهم.) ثم قال مثل ذلك فی الیوم الثالث. فقلنا: من هم؟ یا رسول الله! قال: (ان علیا منهم و اباذر الغفاری و مقداد بن الاسود الكندی و سلمان الفارسی)، رضی الله عنهم و لا حرمنا من بركاتهم و فتوحاتهم فیوضاتهم.) و همچنان چه خاتم نبوت- علیه الصلوه و السلام و التحیه- به احدیت جمعیه كلیه، مرات احدیت الهیه جامعه جمیع اسما كه محقق مقام حبیبیه است گشته، خاتم ولایت نیز- علیه السلام و التحیه- به احدیت جمعیه كلیه، مرآت احد

یت جامعه جمیع كمالات محمدیه شده، و لهذا حبیب حبیب الله است، صلوات الله و سلامه علی الحبیب و علی حبیب الحبیب. و همان نسبت كه انبیا را با خاتم نبوت است، اصحاب و سایر اولیا را با خاتم ولایت است، و همچنان چه حقیقت حبیبیت حق تعالی خاصه مصطفی است، حبیبیت محمدی خاصه مرتضی است، صلوات الله و سلامه علی المصطفی و المرتضی. پس چنان چه هر یك از انبیا- علیهم السلام- به كمالی مخصوصند از كمالات نبوت، و خاتم انبیا جامع جمیع آن كمالات است به احدیت جمعیه كه محقق مرتبه حبیبیت است، همچنین خاتم ولایت حائز و جامع جمیع كمالات اولیاست از متقدمین و متاخرین، و از این است كه تمام مقامات جمیع اصحاب و سایر كمل به اكمل و اعلی وجهی در خاتم ولایت هست بی سابقه تقلب در اطوار مقامات، كما قالوا: التقلب فی اطوار المقامات لعوام المحبین و طی بساط الاطوار لخواص المحبین و هم المحبوبون تخلفت عن همهم المقامات. لان المقامات لا تقیده و لا تحبسه، و هو یقیدها و یحبسها بترقیه منها و انتزاعه صفوها و خاصها، و لهذا قال صاحب الفتوحات فی صفاته- علیه السلام-: (و هو امنعه لما فی فلكه من السعه و قال: (رایته فی المكاشفه مارا مسرعا). و چگونه مقامات مقید او باشد و حال

آنكه جمیع مقامات از زهد و صبر و توكل و تسلیم و رضا و غیرذلك مصفای نعوت و صفات نفسانی اند، و آن حضرت از ازل با مصطفی پاك و مصفی و محبوب و مجتبی آمده. و همچنان چه مصطفی در ازل حبیب خدا بود، مرتضی در ازل حبیب خدا بود، مرتضی در ازل حبیب مصطفی بود، و جمیع علوم و اذواق و اسرار و احوال مترتبه بر خصیصه مرتبه ختمیه ولایت او ازلیه ذاتیه است از محض وهب و تحقق، نه عارضی است حاصل از كسب و تعمل و تخلق. و الفرق بین التخلق و التحقق- كما قال فی فك فص ابراهیمیه-: (هو ان التخلق یحصل بالكسب و التعمل فی التحلی بها، فیكون صاحب التخلق محلا لاحكامها و هدفا لسهام آثارها، و التحقق بها لا یصح الا بمناسبه ذاتیه تقضی بان یكون المتحقق بها مراه للذات، و المرتبه الجامعه للصفات یرتسم فیه جمیع الاسماء و الصفات ارتساما ذاتیا، لا علی سبیل المحاكاه للارتسام الالهی فیه. اعنی بصاحب التحقق یظهر و ینفد آثار الصفات فی المتخلقین بها و غیرهم من المجالی الذین هم محال آثارها من الاناسی و غیرهم. فاعلم ذلك ترشد!) و فضل علی عالی در تحقق به جمیع كمالات و خصایص علیه سنیه محمدیه است- علیه افضل الصلوات و اكمل التحیات- كه در باقی اصحاب منتشر است به سبیل تخلق به

مظهریت خاتم ولایت، كما مر ان بصاحب التحقق یظهر و ینفد آثار الصفات فی المتخلقین بها و غیرهم. مولانا: اوست شیر و صید كردن كار او باقیان هستند باقی خوار او و عن علی بن موسی الرضا عن آبائه- علیهم الصلوه و السلام- قال: (قال رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم-: لیس فی القیامه راكب غیرنا و نحن اربعه). قال: فقام رجل من الانصار فقال: فداك ابی و امی یا رسول الله! انت و من؟ قال: (انا علی البراق، و اخی صالح علی ناقه الله التی عقرب، و عمی حمزه علی ناقتی الغضباء، و اخی علی علی ناقه من فوق الجنه، بیده لواء بین یدی العرش یقول: لا اله الا الله، محمد رسول الله. فیقول الادمیون: ما هذا الا ملك مقرب او نبی مرسل او حامل العرش. قال: فیجیبهم ملك من بطان العرش: معاشر الادمیین! ما هذا ملك مقرب و لا نبی مرسل و لا حامل عرش، بل هذا علی بن ابی طالب)، علیه الف الف الصلوه و السلام و الاكرام. بنابر آنچه مبین شد از كلام صدر المحققین كه نبوت را صورتی است و روحی، صورت مطلق نبوت تشریع است. صورت نبوت خاصه محمدیه تشریع عام است كه آن رسالت است مشتمل بر جمیع ضروب وحی و جمیع صور شرایع، و روح نبوت مطلقه قربت است، و روح نبوت محمدیه كمال قربت است

كه آن خاصه ختم نبوت است، و هو ان یصیر مراه لحضره الوجوب و الامكان فی مرتبه احدیه الجمع. و همچنین هر یك از صورت و روح نبوت را احكام است. از جمله احكام صورت نبوت، حفظ نظام عالم است، و رعایت مصالح كون، از برای سلوك و ترقی به طریق سعادت اخرویه، و اقامه عدات میان اوصاف طبیعیه، و استعمال قوا و آلات بدنیه فیما یجب و ینبغی استعماله، با اجتناب از طرفی افراط و تفریط در استعمال و در تصرف، و این به آن حاصل می گردد كه همیشه مراقب میزان الهی اعتدالی باشد در آن اجتناب، و همواره عمل به مقتضای آن میزان كند، و غیرذلك مما یطول ایراده. و اما احكام روح نبوت: از آن جمله، تنبیه استعدادات است به اخبار از ذات حق تعالی و از اسما و صفات او، و تشویق به جناب الهی و بما عنده، و تعریف به احوال نفوس و سعادات روحانیه و لذات معنویه، و تحصیل معرفت كیفیت توجه به حق تعالی بالقلوب و القوالب- اما به قوالب از حیثیت تبعیت قوالب احكام قلوب را حین انصباغ القوالب بوصف القلوب- و معرفت عبادت ذاتیه حق تعالی و عبادت حكمیه وقتیه و عبادت موطنیه حالیه، و معرفت توجه جمعی به سلوك به حضرت الهی علی الصراط الاسد الاقوم الاقرب و الوجه الحسن. و فهم كردن آنچه خبر دا

ده اند از آن حضرت سفرای او و كل اصفیای او از علوم و حقایق و اسرار و حكم، كه مستقل نیست عقول خلق به ادراك آن و استشراف بر آن، و معرفت ارشاد خلق توجه به حق تعالی را توجهی كه مستلزم تحصیل كمال گردد علی الوجه الاسد و الطریق الاقصد الاصوب، و آن طریقی است جامع میان معرفت قواطع مجهوله خفیه الضرر و معرفت اسباب معینه خفیه المنفعه، تا متاتی شود از او طلب هر معین محمود كه محتاج الیه و مستعان به باشد بر تحصیل سعادات و تحقق كمالات بر وجه احسن ایسر، و متمكن و ثابت باشد در اعراض از عوایق. و آن سرور، اقالیم معانی و صور را در اجرای احكام هر یك از آن دو موطن وزرا و امرا است اما صاحب تایید نبوت وزیر است در اجرای احكام روح نبوت كه بعضی از آن مذكور شد، و ساری است در صورت نبوت، چه تایید صورت نبوت از روح نبوت است. اما صاحب تایید روح نبوت ختمیه وزیر است و مشاور و مسامر در اجرای احكام علیه روح نبوت كه آن قربت است، یعنی قربات نوافل و فرائض كه عبارت از قرب (بی یسمع و بی یبصر) است كه اول مقام ولایت ختمی است، و قرب (قال الله علی لسان عبده: سمع الله لمن حمده) كه منتهای مقام ولایت كلیه محمدیه است، و خاتم الولایه معیت دارد با خاتم النبوه در

بی واسطگی كما مر فی كلام الفصوص: (ان خاتم الانبیاء هو الولی الرسول النبی، و خاتم الاولیاء الولی الوارث الاخذ عن الاصل المشاهد للمراتب، و هو حسنه من حسنات خاتم الرسل محمد- صلی الله علیه و آله و علی وارثه و سلم.) و به واسطه مشاركت در این شهود، تایید دین از او متاتی می شود، و دعای (اشدد به ازری و اشركه فی امری) اینجا مستجاب آمده، و از اینجاست اشتراك (من كنت مولاه فعلی مولاه) یعنی هر كه من مولا و سید اویم، علی مولا و سید اوست، و (سیادت) عبارت است از افتقار غیر به او در افاضه عطایا با وجود استغنای او از غیر. و همچنین كلمه (یعسوب المسلمین) و (یعسوب المومنین) تصریح است به مضمون سیادت كه افاضه به غیر است و استغنای از غیر، همچنان كه گذشت. چه اهل ایمان مایه عسیله دین، و اولیا نطفه حلاوت ولایت از امیر نحل می گیرند و او مستغنی است از ایشان، از این جهت می فرماید: (سلونی ما شئتم) یعنی از من بطلبید هر چه خواهید از كمالات و سعادات صوری و معنوی. ایا منبع الاحسان بحر الفتوه! اتیتك عطشانا فجد لی بقطره فزعت براس الذل بابك ضارعا و لم ار الا ذاك مفتاح عزه من الملتجی فی قلع خیبر غینا سواك بصدم القوه الصمدیه سلام كطیب

فاح من ارض طیبه علی روضه علویه علویه علی روضه سادت معارج سودد مدینه باب العلم باب المدینه علی قبه قد اشرفت بفنائها علی طرف الافلاك طرا لرفعه لنا حصلت منها الامانی و كیف لا؟ و قد حل فیها منتهی كل منیه یذوق الوری منها عسیله دینهم لما شملت جثمان یعسوب مله فاكرم بها مثوی لاكرم من ثوی علی من ثوی فیها الوف تحیه و همچنین قوله- صلی الله علیه و آله و سلم-: (انا كالشمس و علی كالقمر) دلالت می كند كه همچنان چه آفتاب قلب عالم علوی است، و محل او قلب افلاك است، و از او منتشر می شود مدد نوری و متصل می شود به كواكب، همچنان چه از قلب منبعث می شود روح حیات و سرایت می كند در جمیع اقطار بدن، همچنین شمس حقیقت محمدی- علی الصلوات الله الاحدی- قلب عالم وجود است، و از او نور وجود و سایر فیوض الهی منتشر می شود و به جمیع عوالم می رسد روحا و مثالا و حسا. رسالتین: آفتابی كز هوایش ذره سان می دود سرگشته این هفت آسمان و وجه شبه خاتم اولیا- علیه صلوات الله العلیاء- به قمر آنكه همچنان چه سایر سماوات و توجهات ملائكه است، و باز از او منتشر می شود به این عالم، كما قال فی الفكوك: (ان فلك القمر و ان كان اصغر الافلاك من

حیث الجرم فانه اجمعها من حیث الحكم، لان فیه یجتمع قوی سائر السماوات و توجهات الملائكه، ثم ینبث منه و یتوزع علی هذا العالم.) همچنین قمر ولایت علوی، مجتمع جمیع فیوض و انوار شمس محمدی است، و از او منتشر می شود به جمیع سماوات ارواح و ارضین نفوس و اشباح. گلشن: بود نور نبی، خورشید اعظم گه از موسی پدید و گه ز آدم اگر تاریخ عالم را بخوانی مراتب را یكایك باز دانی ز خود هر دم ظهور سایه ای شد كه آن معراج دین را پایه ای شد زمان خواجه وقت استوا بود كه از هر ظل و ظلمت مصطفی بود جاء الله من سینا و استعلن بساعیر و اشرق من جبال فاران. قد اشرقت من سماء العز و الكرم شمس النبوه فی حل و فی حرم لاحت طوالعها ضاءت مطالعها بانت لوامعها للعرب و العجم و همچنان چه از آفتاب به حسب سیر او در درجات ارتفاع هر دم و هر ساعت سایه دیگر ظاهر می شود، چه وقت طلوع آفتاب سایه ذی ظل درازتر است، و هر كه غایت ارتفاع آفتاب است می رسد و در آن حین اشخاص را سایه نیست، همچنین از آفتاب حقیقت محمدی در هر قرن و زمان سایه و نشئه كاملی از انبیا ظهور می یابد، و همچنان چه درجات ارتفاع، مثال پایه های معراج آفتاب است تا به دایره نصف النهار ك

ه غایت ارتفاع است می رسد، و حكمت الهی اقتضای آن ترتیب نموده و به هر نقطه كه آفتاب می رسد سایه دیگر ظاهر می شود، و آن سایه های مختلف مانند نردبان پایه عروج آفتابند تا به درجه غایت ارتفاع می رسد، و به ظهور آن سایه های مختلف پایه انوار به نهایت اظهار می رسد و كمال می یابد، همچنین نور خورشید نبوت محمدی نیز از ابتدای طلوع كه ظهور نشئه آدم است در هر دور و قرن در نشئه كاملی به حسب مراتب ظاهر می گردد تا به نهایت ظهور و كمال می رسد، و این نشئات كمل معراج دین محمدی را همچون پایه های نردبان اند كه یك یك بالا می باید رفت تا به مرتبه كمال محمدی تواند رسید. چه ترقی به مقتضای حكمت تدریجی است، چون كمال ظهور نور نبوت در نشئات كامله ختمیه محمدیه بود- علیه الصلوه و السلام و التحیه- می گوید كه: زمان خواجه وقت استوا بود كه از هر ظل و ظلمت مصطفی بود چه وقت استوا، زمان ارتفاع آفتاب است كه در آن وقت هیچ سایه و سیاهی نیست، همه نور است، و لهذا كمال ارتفاع شمس ولایت ذاتیه محمدیه محل قسم الهی گشته. قال تعالی: (و الضحی) سوگند به وقت كمال ارتفاع و استعلای شمس ولایت تو، (و اللیل اذا سجی) و به حق نبوت تو چون تو را مشغول سازد به هدایت خ

لق. شیخ الطایفه جنید- رضی الله عنه- گوید: (و الضحی) مقام اشهاد است، (و اللیل اذا سجی) مقام غین است كه فرموده- صلی الله علیه و آله و سلم-: (انه لیغان علی قلبی). و گفته اند اكابر معرفت كه آن غین، ابر رقیق رسالت محمدیه است كه حائل آفتاب وجه ولایت مصطفویه است، و از قبیل گیسو كه مزین وجه است موجب كمال و جمعیت حسن محمدی است. پس سوگند باشد به ولایت و نبوت آن حضرت- علیه الصلوه و السلام و التحیه-. اما در این مقام قسم به وقت ارتفاع و استوای شمس ولایت است، و در قوله تعالی: (و الشمس و ضحیها) سوگند هم به آفتاب ولایت محمدی است و هم به كمال ارتفاع او، و در قوله: (و القمر اذا تلیها) به قمر ولایت علوی است در وقتی كه پرتوی استعلای شمس نبوت در كمال ارتفاع و استعلا باشد، یعنی در وقت متابعت و تایید و معاونت او از سابقه (ایدته بعلی). چه همچنان چه كمال ارتفاع آفتاب ولایت محمدی در زمان بعثت آن حضرت است، كمال استعلا و ارتفاع قمر ولایت علوی تالی آن ارتفاع است بر موجب معیت (یا علی! كنت مع الانبیاء سرا، و انت معی جهرا). یعنی همچنان چه با من بودی در سیر و ظهور من در مظاهر انبیا، همچنین با منی در وقت ظهور من به صورت احدیت جمعیه و برزخیه ت

عین اول، لان قلبه المطهر التقی النقی صوره هذا التعین و البرزخیه، و لكن صوره جمعیه معنویه، و مزاجه الاشرف النعصری الحاصل فی اعلی درجات الاعتدال، صورته و مظهره الحسیه الجسمانیه. پس سر، عبارت است از ظهور به صورت نشئه ای از نشئات: و جهر، عبارت است از ظهور به صورت احدیت جمعیه حائز و خاتم جمیع نشئات. چه كمال ظهور ذات در مظهر جامع است و در دیگر مظاهر تمام حقیقت ظاهر نیست، و صورت بدنی مكی مدنی محمدی، مظهر و مركب روح جامع حائز جمیع نشئات نبوت است، و صور سایر انبیا هر یك صورت نشئه و معنی از نشئات و معانی نبوت بودند، و صورت جسدی ولوی علوی مظهر و مركب روح جامع حائز جمیع اطوار ولایت است بر تلو صورت محمدی، علیه و الصلوه و السلام الاحدی. رسالتین: جمع شد شمس و قمر بی تفرقه این است یوم الجمعه هشدار ای ثقه! گشته فیض هفته جمع و جمعه است وقت دریاب و مده فرست ز دست هان رها كن بیع و سوی او شتاب كوست مسجد هم منادی بازیاب اوست جمعه اوست ذكر و او امام اوست حاشر اوست خود روز قیام قال- صلی الله علیه و آله-: (انا الساعه). (مولانا): زاده ثانی است احمد در جهان صد قیامت بود اندر او نهان زو قیامت را همی پرسیده اند

كای قیامت تا قیامت راه چند؟ با زبان حال می گفتی بسی كه ز محشر حشر را پرسد كسی؟ پس قیامت شو قیامت را ببین دیدن هر چیز را شرط است این حضرت رسالت- علیه الصلوه و السلام و التحیه- قیامت بود كه (انا الساعه) و حضرت خاتم ولایت سر قیامت شد تا قیامت دید، كما قال- علیه الصلوه و السلام-: (انا الساعه الذی لمن كذب بها سعیرا) یوم تبلی السرائر، عبارت از آن روز است كه صاحب (لو كشف) بی غطا و بی حجاب مشاهد و مشاهد است. لسان الحال كل واحد از حبیبین این است كه: و انظر فی مراه حسنی كی اری جمال وجودی فی شهودی طلعتی چه كمال جلا و استجلا كه متعلق حب ذاتی و مقصود از ایجاد كون است، در آن مجلس سر بین المصطفی و المرتضی تحقق یافته. زیرا كه كمال جلا- گذشت كه- عبارت است از ظهور حق تعالی در مظهر انسان كامل كه اسم او نسبت با مرتبه او عبدالله است، و كمال استجلا عبارت است از جمع كردن حق تعالی میان شهود نفس خود بنفسه فی نفسه و حضرت وحدانیت، و میان شهود نفس خود در آنچه ممتاز است از او، و به سبب امتیاز مسمی است به غیر و سوی، و قبل الامتیاز لم یكن كذلك. و همچنین جمع میان مشاهده من امتاز عنه به عین خویش و به عین من امتاز عنه دیگر، و به

حكم آنكه كل واحد من المحب و المحبوب مراه للاخر بحیث ینطبع فی كل واحد منهما ما ینطوی علیه الاخر تماما، در آن مجلس سر بین حبیب الله و حبیب الحبیب از كمال جلا كه ظهور حق است در مظهر انسان حقیقی كه عبدالله اسم مرتبه اوست، هم در مظهر محمدی و هم در مظهر علوی تحقق یافته. فقال تعالی: (فلما قام عبدالله- یعنی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم- و قال علی- علیه السلام-: انا محمد رسول الله، انا عبدالله) انظر انظر الی اتحادهما، صلوات الله علیهما. و همچنین كمال استجلا كه جمع حق تعالی است میان شهود خویش بنفسه فی نفسه و حضرت وحدانیت، و میان شهود نفس خویش در مظهرین اكملین محمدین و علیین، و جمع میان مشاهده ایشان به عین خویش و به عین محمد از قمر وجه وجیه علی و به عین علی از شمس جبین مبین محمد، صلوات الله و سلامه علیهما. رسالتین: غیر ایشان نیست كس مقصود بود شاهد ایشانند و مشهود و شهود قال الله تعالی مقسما: (و شاهد و مشهود). در این مجلس كل واحد از حبیبین هم شاهدند و هم مشهود. در حدیث صحیح وارد است كه حضرت رسالت- علیه الصلوه و السلام و التحیه- فرمود كه: (رایت البارحه ربی فی المنام فی صوره شاب امرد، جالس علی سریر من ذهب، علی

راسه تاج من ذهب و فی رجلیه نعلان من ذهب. فقال: یا محمد! قلت: لبیك ربی و سعدیك. قال: فبم یختصم الملا الاعلی؟ قلت: ربی اعلم. فضرب بیده كتفی، فوجدت برد انامله بین ثدیی، فعلمت علم الاولین و الاخرین.) در كتاب نفحات صدر المحققین قونوی است كه سر آن تجلی مقید كه ادراك كرده آن را حضرت رسالت- علیه الصلوه و السلام و التحیه- و حاصل شده او را از آن ضرب بین الكتفین كه منتج علم اولین و آخرین گشت، هر آینه از سر محاذات و مضاهات است. پس آنچه حاصل آمده حق تعالی را از استجلای ذات خویش- عز و علا- در مرآت حقیقت محمدیه، هر آینه مشاهده ذات جلیل نزیه اوست در حقیقتی كه جامع سایر مراتب كونیه و احكام مظهریه بود، و حاصل رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- از تجلی مذكور استجلای اوست نفس نفیس خویش را در مرتبه جامعه الهیه مستوعبه مر سایر مراتب ذات و جمیع احكام الوهیه. پس حق تعالی آن حضرت را- صلی الله علیه و آله و سلم- در این مرتبه جامعه قائم مقام مرآت و مظهر است، همچنان چه حقیقت محمدی قبل از آن حق تعالی را قائم مقام مرآت جمیع مراتب كونیه و احكام مظهریه بود جزاء وفاقا! فلا جرم علم سر معرفه كل عارف بالله ممن تقدم او تاخر. پوشیده نماند كه د

ر آن مجلس، سر آنچه حاصل آمد حضرت خاتم نبوت را- علیه الصلوه و السلام و التحیه- از استجلای ذات خویش در مرآت حضرت خاتم ولایت- علیه السلام و التحیه-، هر آینه مشاهده حقیقت جامعه مستوعبه مر سایر مراتب كمالات غیرمتناهیه محمدیه است به سر مضاهات و محاذات كامله بین الحبیبین، و همچنین حاصل خاتم ولایت از تجلی مذكور، استجلای اوست نفس نفیس خویش را در مرتبه جامعه محمدیه متسوعبه مر جمیع مراتب. پس حضرت رسالت- علی الصلوه و التحیه- در این مرتبه جامعه قائم مقام مرآت و مظهر است خاتم ولایت را، همچنان چه خاتم ولایت قائم مقام مرآت جمیع مراتب و احكام مظهریت بود حضرت خاتم النبوه را جزاء وفاقا! فلا جرم علم خاتم الولایه سر معرفه كل عارف بالله ممن تقدم او تاخر، كما علم خاتم النبوه هذا من سر المحاذات و المضاهات بین الحقیقه المحمدیه و العین العلویه- علیهما الصلوه و السلام و التحیه-. و از سر این محاذات و مضاهات است: (یا علی! ما عرف الله الا انا و انت، و ما عرفنی الا الله و انت، و ما عرفك الا الله و انا). چه مضاهات با جمیع مراتب الهیه، خاصه خاتم النبوه است، و مضاهات با جمیع مراتب محمدیه، خاصه خاتم الولایه است- علیهما الصلوه و السلام و التحی

ه- و لهذا به ادات حصر می فرماید، و الله ولی الافهام. باز بدان كه همچنان چه در دوره ظهور ولایت محمدیه- علیه الصلوه و التحیه- در مظاهر انبیا اول آدم بود- علیه السلام- كما قال فی الفتوحات: (فاول نائب كان له و خلیفه لادم علیه السلام)، همچنین در دوره ظهور به صور اولیا، اول نائبی و خلیفتی آدم اولیا است علی مرتضی، علیه السلام الله العلی الاعلی. گلشن: نبوت را ظهور از آدم آمد كمالش در وجود خاتم آمد ولایت بود باقی تا سفر كرد چو نقطه در جهان دوری دگر كرد یعنی چون نبوت مختتم گشت ولایت بی انضمام نبوت، یعنی ولایت محض باقی ماند، و از لباس نبوت عاری شده به طریق سیر و سفر در مظاهر اولیا ظاهر گشت، و مثال نقطه سیاه در جهان دوری دگر كرد. ز نورش شد ولایت سایه گستر مشارق با مغارب شد برابر یعنی از نور حقیقت محمدی- صلوات الله و سلامه علی- كه در مشرق نبوت ظهور یافته بود تا به مرتبه استوا كه زمان آن حضرت بود رسیده، در جانب مغرب از همان نور مذكور ولایت كه باطن آن حضرت است سایه گستری كرده، ظلال تعینات اولیا پیدا آمد، و مشارق و مغارب برابر و در محاذی یكدیگر گشتند. پس هر آینه در مقابل هر شخص از اشخاص انبیا تعینی از تعین اولی

ای امت مرحومه واقع باشد كه (علماء امتی كانبیاء بنی اسرائیل). كنون هر عالمی باشد ز امت رسولی را مقابل در نبوت یعنی اكنون كه دور نبوت و رسالت مختتم گشت و دور ولایت است، هر عالمی از علمای ربانی كه عارفان بالله اند از امت مرحومه، رسولی از رسل سابق را مقابل باشد بر مشرب آن نبی بود، یعنی تقلب آن ولی در معارف الهیه از قبیل تقلب آن نبی باشد. شیخ عربی- رضی الله عنه- در رساله آداب خلوت آورده است كه (هر ولیی فیض از نبی می برد كه بر شریعت اوست، لیكن اولیای امت مصطفی- صلی الله علیه و آله و سلم- جامع مقامات انبیای اند- علهیم السلام- و بعضی وارث موسی اند، لیكن از نور محمدی نه از نور موسوی. پس حال او از محمد- صلی الله علیه و آله و سلم- حال موسی باشد از آن حضرت، و بعضی بر قلب ابراهیم و بعضی عیسی. اما قطب بر قلب محمد است، صلی الله علیه و آله و سلم و علی سائر الانبیاء. و بدان كه آن حضرت عطا می فرمود مقامات جمیع انبیا و رسل در عالم ارواح تا مبعوث به جسم مطهر مكی مدنی گشت. پس ملحق شدند اولیای امت با انبیا در اخذ از مصطفی، و لهذا ورد فی الخبر: (علماء امتی كانبیاء بنی اسرائیل) فاصرف الهمه للوارثه الكلیه المحمدیه- علیه افضل الص

لوات و التحیه- و نپنداری كه معارج اولیا بر معارج انبیا است. معارج انبیا به نور اصلی است و معارج اولیا فائض است از نور اصلی. قال فی الباب السادس من الفتوحات المكیه فی اثبات الهباء: (ثم ان الله سبحانه تجلی بنوره الی ذلك الهباء، و یسمونه اصحاب الافكار الهیولی الكل، و العالم كله فیه بالقوه و الصلاحیه، فقبل منه كل شی ء فی ذلك الهباء علی حسب قوته و استعداده، فلم یكن اقرب الیه مقبولا من ذلك الا حقیقه محمد- صلی الله علیه و آله و سلم- المسماه بالعقل الاول. فكان سید العالم باسره، و اول ظاهر فی الوجود. نفی الهباء وجد عینه، و عین العالم من تجلیه، و اقرب الناس الیه علی بن ابی طالب- علیه الصلوه و السلام- امام العالم، و سر الانبیاء اجمعین.) و من اشعاره- رضی الله عنه-: اقسم بالله و آیاته شهاده الحق لا بالمراء ان علی بن ابی طالب خیرالوری من بعد خیر الوری قال تعالی: (افمن كان علی بینه من ربه و یتلوه شاهد منه). روی عن امیرالمومنین- علیه الصلوه و السلام- انه قال: (ما من رجل من قریش الا و قد نزلت فیه آیه من القرآن. فقال له رجل: و انت ای شی ء نزل فیك؟ قال: (و یتلوه شاهد منه) رسول الله علی بینه و انا الشاهد منه.) و قال: (ه

و الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین كله و كفی بالله شهیدا محمد رسول الله و الذین معه) ای معه فی الازل باصطفائیته بالولایه بنعت الارواح لا برسم الاشباح معیه اتحاد الروحی، و لذا قال- علیه الصلوه و السلام- فی خطبه البیان: (انا الذی اظهرنی علی الدین) و من هذا المشهد یقول: (انا محمد المصطفی و علی المرتضی)- صلوات الله و سلامه علیهما و آلهما-. (اشداء علی الكفار رحماء بینهم) ای هم اهل الهیبه و الغلبه علی اعداء الله و اهل الرحمه و الكرم و التودد و التحابب مع اولیاء الله. فهذا معنی قوله: (اذله علی المومنین اعزه علی الكافرین) ای اهل رقه و رافه و رحمه للمومنین، لا رافه ملق و خداع و استماله، و اهل غلظه و حمیه علی الكافرین، لا تجلد و تجبر صلفا و استبداد، و كما انهم معه- صلی الله علیه و آله و سلم- فی الجهاد الاصغر اشداء علی الكفار، فكذلك هم معه حال الرجوع من الجهاد الاصغر اشداء علی الكفار النفوس فی افنائها، اشد مما كانت الامم علیها من السلف و الخلف، و هذا تمام المعیه و الاتحاد ظاهرا و باطنا. شرف شرع و دایه دین او صدف در آل یاسین او ثم زاد وصفهم بقوله تعای: (تریهم ركعا سجدا) راكعین علی بساط العبودیه من

رویه الجلال و الجمال، یطلبون مزید كشف الذات و الدنو و الوصال مع بقائه بغیر العتاب و الحجاب، و هذا محل رضوان الاكبر بقوله تعالی: (یبتغون فضلا من الله و رضوانا) ثم وصف وجوههم بان یتلالا منها انوار مشاهدته التی انكشف لهم فی السجود حین خضعوا فی ملكوته من رویه عظائم جبروته بقوله تعالی: (سیماهم فی وجوههم من اثر السجود). قال الفضل: سیما المومنین الخشوع و التواضع، و سیما المنافقین الترفع و التكبر. فی تفسیر الكشاف: (سیماهم علامتهم، و المراد منه السمه التی تحدث فی جبهه السجاد من كثره السجود، و كان كل من العلیین:- علی بن الحسین زین العابدین- علیهماالسلام- و علی بن عبدالله بن عباس ابی الاملاك،- یقال له: ذوالثفنات. لان كثره سجودهما احدثت فی مواقعه منهما اشباه نفثات البعیر.) و عن ابن عطاء: استنارت وجوههم من طول ما صلوا باللیل كقوله- صلی الله علیه و آله و سلم-: (من كثر صلاته باللیل حسن وجهه بالنهار). و قال الحسن فی قوله تعالی (فاستوی علی سوقه): بعلی بن ابی طالب استقام الاسلام بسیفه. فی تفسیر العرائس: (ثم وعده بنیل مرادهم من وصاله و كشف جماله ابد الابدین بلا وحشه و فتره فی آخر السوره بقوله تعالی: (وعد الله الذین آمنوا و عمل

وا الصالحات منهم مغفره و اجرا عظیما) ایمانهم رویه الغیب بالغیب و تصدیق الغیب برویه الغیب، و عملهم الصالح الخروج من الحدثان شوقا الی جمال الرحمن، و مغفره الله لهم انه غفر لهم تقصیرهم فی العبودیه، اذ لم یطیقوا اداء حقوقها كما یلیق بالحق، و قصور ادراكهم حقیقه الربوبیه، و الاجر العظیم بان یجلسهم علی بساط القربه، و یلبسهم لباس نور الوصله، و یتوجهم بتاج المهابه، و یسقیهم من شراب الدنو و الزلفه، قال الله سبحانه: و سقیهم ربهم شرابا طهورا.) عن ابن عباس- رضی الله عنهما- سال قوم النبی- صلی الله علیه و آله و سلم- فیمن نزلت هذه الایه؟ قال: (اذا كان یوم القیامه عقد لواء من نور ابیض، و نادی مناد لیقم سید المومنین مع الذین آمنوا بعد بعث محمد- صلی الله علیه و آله و سلم- فیقوم علی بن ابی طالب- علیه الصلوه و السلام- فیعطی اللواء من النور الابیض بیده، تحته جمیع السابقین الاولین من المهاجرین و الانصار لا یخالطهم غیرهم، حتی یجلس علی منبر من نور رب العزه، و یعرض الجمیع علیه رجلا رجلا، فیعطی اجره و نوره، فاذا اتی علی آخرهم قیل لهم: قد عرفتم صفتكم و منازلكم فی الجنه ان ربكم یقول: (ان لكم عندی مغفره و اجرا عظیما)- یعنی الجنه-. فیقوم

علی و القوم تحت لوائه حتی یدخل بهم الجنه، ثم یرجع الی منبره. فلا یزال الی ان یعرض علیه جمیع المومنین، فیاخذ نصیبه منهم الی الجنه، و ترك اقواما علی النار). و ذلك قوله تعالی: (و الذین آمنوا- و عملوا الصالحات-... لهم اجرهم و نورهم) یعنی السابقین الاولین و اهل الولایه، (و الذین كفروا و كذبوا بایاتنا اولئك اصحاب الجحیم) یعنی بالولایه بحق علی و حق علی الواجب علی العالمین. مخفی نماند كه جمیع این صفات، بكلیتها و جمعیتها، علی بن ابی طالب را است- علیه الصلوه و السلام- باقی اصحاب را- رضوان الله تعالی علیهم اجمعین- حظی و حصه ای از آن خصایص علویه علی قدر مشاربهم. عن ابن عباس- رضی الله عنهما- انه قال: (ما فی القرآن آیه الا و علی راسها و قائدها و شریفها و امیرها، و لقد عاتب الله تعالی اصحاب محمد فی القرآن و ما ذكر علیا الا بخیر، و ما نزل فی احد من كتاب الله آیه و فیها (یا ایها الذین آمنوا) الا و علی راسها و امیرها.) و عنه فی قوله تعالی: (فاسئلوا اهل الذكر) قال: (هم محمد و علی و فاطمه و الحسن و الحسین، هم هل الذكر و العلم و العقل و البیان، و هم اهل البیت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائكه. و الله ما سمی المومن مومنا الا

كرامه لامیرالمومنین- صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین-.) و من سلمان الفارسی- رضی الله عنه- قال: (قال رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم-: اعلم امتی علی بن ابی طالب، و قال تعالی: قل كفی بالله شهیدا بینی و بینكم و من عنده علم الكتاب.) روی الثعلبی فی تفسیره عن ابن سلام انه سالت رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- عن قوله: (و من عنده علم الكتاب) قال: (انما ذلك علی بن ابی طالب.) و من هنا قال- علیه السلام-: (جمیع اسرار الله تعالی فی كتب السماویه، و جمیع ما فی الكتب المساویه فی القرآن، و جمیع ما فی القرآن فی فاتحه الكتاب، و جمیع ما فی فاتحه الكتاب فی (بسم الله)، و جمیع ما فی (بسم الله)، فی باء (بسم الله)، و جمیع ما فی باء (بسم الله) فی النقطه تحت الباء، و انا النقطه تحت الباء.) به نقطه احدیه جمعیه، جمیع مراتب جمیع كتب الهی می داند. رسالتین: صل یا ربی! علی خیر الامم صل یا ربی! علی بحر الكرم صل یا ربی! علی حب الرسول صل یا ربی! علی بعل البتول من لایراث المعانی آدم من علی نقد المعانی خاتم من لتفصیل الرموز المجمله نقطه فی تحت باء (البسمله) نقطه آن با كه در (بسم الله) است باز دان، كان نقطه ذات شه

است (تمت بعون الله)


صفحه 553، 554، 558، 559.